در دل و جان خانه کردی عاقبت…
از وقتی از ایران برگشتم (نزدیک دو ماه پیش) همه چیز زندگیم عوض شده. قبل از اینکه برم ایران و از شر اون مشکل استرسزای سربازی خلاص بشم، از نظر فنی زندگیم دقیقن همین چیزی بود که الان هست و واسه همین نمیفهمم این همه تفاوت از کجا داره میاد. اون موقع هم ساعت هفت و نیم صبح میرفتم سر کار و چهار بعد از ظهر برمیگشتم، غذا درست میکردم و ظرفا رو میشستم و خونه رو تر و تمیز میکردم و تقریبن بعد از همین کارا ساعت شده بود یازده شب و دوباره باید میخوابیدم! الان هم دقیقن همون کارا رو دارم میکنم، فقط فرقش اینه که وقتی تموم میشه ساعت تازه پنج و نیمه و من تا یازده شب از شدت حوصله سر رفتگی و احساس بیهودگی و پتیارگی و مفید نبودن همهش به خودم دریوری میگم. این خونهی جدیدی که گرفتم دوخوابهس و هدف از اول این بود که یه همخونه بگیرم تا مخارج سبکتر شه، ولی نمیدونم چرا بیدلیل یه حس بدی نسبت به این قضیه دارم و فعلن هیچ اقدامی نکردم.
خلاصه اینکه مدتی بر این منوال گذشته که نصف روز بیکارم و چون میدونم که قطعن چند سال دیگه که [احتمالن] خیلی سرم شلوغتر از الانه، به خودم فحش خواهم داد که چرا «اون روزا» به جای یه قل دو قل بازی کردن یه کار مفید انجام ندادم، شروع کردم به یاد گرفتن یه سری چیزا به روش خودآموز که الان و شاید حتی در آینده به هیچ دردی نمیخورن، ولی خوب از عذاب وجدانم کم میکنن؛ مثلن زبون اسپانیایی، مباحث جامعهشناسی مربوط به نمادهای فراماسونری، یه پلتفرم برنامهنویسی جدید، دفتر پنجم مثنوی معنوی که نمیدونم چرا هیچ وقت قسمت نشده بخونمش و ظاهرن تمام داستانای کمر به پایینش هم همونجاس، و چیزای باری به هر جهت دیگه که تو لحظه حسش باشه.
منتها چند روز گذشته فشار بیکاری باعث شد یه حرکت باحال هم بزنم که بعد از مدتها یه خورده با خودم حال کنم! دیدم الان که همخونه ندارم و شاید حالا حالاها هم نداشته باشم (و اصلن داشته باشم، کــون لقش)، بیام یه خورده فضای خونه رو ایرانی کنم! من کلن آدم هنرمندی نیستم[۱] ولی خوب کاری رو که بخوام انجام بدم در نهایت انجام میدم. این شد که نشستم فکر کردم و با اون مقداری که شعور هنری نداشتهم قد میداد، یه ایده زدم و کارو شروع کردم. اول یه فونت نستعلیق از توی اینترنت پیدا کردم و دانلودش کردم و بعد شروع کردم به نوشتن یه سری شعرهایی که خیلی دوستشون داشتم، بیتهایی که هرکدمشون لحظههای توصیفناپذیری از زندگیمو رقم زده بودن، لحظههایی که معمولن آخر شب یا نزدیک صبح توی یه گوشهی تنهایی و تاریک اتفاق افتاده بودن [۲].
شعرها رو روی کاغذ آ۴ پرینت کردم و شروع کردم به قدیمیسازی کاغذها! اول یه قهوهی سیاه درست کردم و گذاشتم خنک شه، بعد یه ظرف پیرکس آوردم و قهوه رو خالی کردم کفش. اولین کاغذ رو انداختم توش و حسابی که قهوه به خوردش رفت، برش داشتم و گذاشتم توی فر با دمای دویست درجه! خشک که شد، رنگ قهوهای حسابی به خوردش رفته بود و واقعن به نظر میومد هفتصد هشتصد سال پیش نوشته شده! آوردمش بیرون و با یه تیکه ابر روی قسمتهایی که شعر نوشته بود رو قشنگ خیس کردم و حاشیههای کاغذ رو خشک گذاشتم. بعد توی بالکن یه آتیش کوچیک غیر قانونی روشن کردم و کاغذ رو انداختم توش. حاشیههای کاغذ به صورت بی نظم سوخت و وسطش چون خیس بود سالم موند. منتها به دلیل نامعلومی بعد از سوزوندن کاغذ به شدت مچاله شده بود، این شد که مجبور شدم یکی دو دقیقه هم اتو بزنمش و خلاصه کار که تموم شد خودم واقعن خوشم اومد:
البته قشنگیش تو عکس واقعن معلوم نیست، از نزدیک اصلن یه چیزیه! خلاصه وقتی متد با موفقیت آزمایش شد، مراحل مشابه رو روی یه تعداد دیگهای کاغذ هم انجام دادم و برای هرکدومشون هم مقدار قهوه رو کم و زیاد کردم که سن و سالشون متفاوت باشه! منتها بعد از تولید هفت هشت تا از اینا، بوی آتیش توی بالکن یه مقدار زیادی پیچید و از اونجا که حوصلهی جر و بحث با مدیر ساختمون رو نداشتم تصمیم گرفتم عملیاتو متوقف کنم و بقیهشو بذارم واسه وقتی که جای درست حسابی واسه آتیش روشن کردن پیدا کنم. منتها همین چند تا دونه هم خیلی باحال در اومدن و منم همینطوری چسبوندمشون گوشه و کنار خونه. کلن از اون روز هم جو سهتار زدن تو نور شمع راه افتاده اساسی!
اما از همهی اینا که بگذریم، این کاغذبازیها منو یاد یه سری احساسهای دوران نوجونیم انداخت که اصلن خوب نبود. حسی که مشابهش توی دوستای همسن و سالم اصلن وجود نداشت و واسه همین اصلن نمیشد ریختش بیرون: حس نفرت از معلمهای ادبیات! قشری که نمیدونم همهشون اینطوری بودن یا نه، ولی دست کم اونایی که توی دورهی راهنمایی و دبیرستان به پست من خوردن سطح درک و فهمشون از ادبیات پارسی (و غیر پارسی) حتی به اندازهی کرم روده هم نبود و بدون اغراق نصف دوران نوجوونی من صرف حرص خوردن سر این نکته شد که خداییش چرا آقای ایکس و ایگرگ این شغل رو انتخاب کردن. چند سال دورهی راهنمایی، این امید واهی رو داشتم که «سال دیگه» ایشالا یه معلم ادبیات میاد که حالیشه و من سر کلاسش میتونم کلی حال کنم، واسه همین در مقابل چرند و پرندهایی که این معلمها موقع «معنی کردن شعر» سر هم میکردن فقط ساکت میموندم و به سال دیگه فکر میکردم! سال بعدش، یه کـسخـل دیگه میومد و بزک نمیر بهار میاد…
به دبیرستان که رسیدیم وضع بدتر هم شد. هر بار با کلی امید و آرزو میرفتم سر کلاس ادبیات و با کلی خشم و نفرت میومدم بیرون. فکر میکنم سال دوم بود، دقیقن یادمه یه بار بغل دستیم گفت: «تو چرا زنگای ادبیات اینقدر لبتو میجویی؟» باور نکردنی بود، هر سه تا معلم ادبیاتی که توی دورهی دبیرستان داشتم نه تنها اندازهی گاو از معنی و مفهوم شعرهای کهن سر در نمیآوردن، بلکه حتی توی روخونی هم به شدت مشکل داشتن. سال سوم دبیرستان گل سرسبد این معلمها افتاده بود به ما. آقای «قاصدی»، که کتاب مسخرهای به اسم «ره آورد قاصد» (!!!) نوشته بود که توش مثلن تمام شعرهای کتاب ادبیات رو معنی کرده بود! من هیچ وقت این مقولهی «معنی کردن شعر» رو نتونستم بفهمم، هیچ دلیلی وجود نداشت برای اینکه زبون مادری یه آدم رو به زبون مادری همون آدم «معنی» کرد!
کلاسهای ادبیات دبیرستان که بیشتر وقتش به معنی کردن شعر میگذشت برام شبیه آزمایشگاه بررسی رفتار گوریلها بود، با یه کـسخـلی که اون بالا یه بیت شعر رو نمیتونست درست روخونی کنه و یه چرندی هم به عنوان معنیش سر هم میکرد، و یه مشت کـسخـل دیگه که تند تند اون اراجیف رو زیر هر بیت مینوشتن و هر دو دقیقه هم صدای التماسگونهای از یه گوشه میاومد که: «آقا تو رو خدا صبر کنید…»، چون یه نفر توی نوشتن عقب مونده بود و اگر نمیتونست خودشو برسونه، بعدن ممکن نبود بتونه بفهمه که «چنین گفت رستم به اسفندیار» معنیش چی میشه.
سال سوم دیگه یه مقدار تهاجمی شده بودم. مستر قاصدی اون بالا یه بیت شعر میخوند و معنیشو توضیح میداد، تمام کلاس توی سکوت کامل مینوشتن و من در حالی که حوصلهم سر رفته بود و با جاسوئیچیم ور میرفتم یه دفعه میگفتم: «غلطه»، و بچهها میزدن زیر خنده. ایشون عصبانی میشد، از جاش بلند میشد و با یه اخم تخمی داد میزد: خب شما که بلدی معنی درستشو بگو ببینم؟ من در حالی که همچنان با جا سوئیچی ور میرفتم، میگفتم: فقط معنیش نه، روخونیتون هم غلط بود، و بچهها دوباره میزدن زیر خنده. بعد ایشون هم با همون منولوگ تکراری «فلانی خفه شو… باشه؟» قضیه رو تموم میکرد و بچه باز هم میزدن زیر خنده و بعد وضعیت برمیگشت به حالت عادی تا اشتباه بعدی.
همون سال، توی مدرسهمون مدیری داشتیم به اسم آقای بلوکات، که هرجا هست من دستبوسشم. از معدود آدمایی که واقعن توی ذهنم برام محترمه؛ هرچند همیشه توی همون دوران و حتی بعدش که طی دوران دانشجویی هرازگاهی بهش سر میزدم، تقریبن توی همه چیز با هم اختلاف نظر داشتیم. ایشون آدم خیلی افتادهای بود و اصلن ابایی نداشت از اینکه توی زنگ تفریح بیاد تو حیاط و با چندتا بچه دبیرستانی گپ دوستانه بزنه. یکی از چند نفری بود که از نزدیک ملاقات کردم که واقعن توی ادبیات کارش درست بود. یادمه یه شعری توی کتاب ادبیات بود راجع به مقاومت جلالالدین خوارزمشاه در مقابل حملهی مغول. شعر خیلی طولانیای بود. یکی از بندهاش این بود:
شبی را تا شبی با لشکری خُرد
ز تنها سر، ز سرها خود افکند
چو لشگر گرد بر گردش گرفتند
چو کشتی بادپا در رود افکند
سر کلاس ادبیات، وقتی آقای قاصدی داشت این شعرو میخوند و معنی میکرد، به اینجا که رسید واژهی «خود» رو به صورت khod تلفظ کرد (باید به صورت khood تلفظ بشه، به معنی کلاهخود)، و چند بار هم تکرار کرد. من طبق معمول غلط گرفتم و جواب «فلانی خفه شو» تکرار شد و اونجا بود که تمام بغض شیشسالهی من از دست معلمای مشنگ ادبیات توی یه جمله خلاصه شد: «یعنی واقعن عقلتون نمیرسه که khod رو نمیشه با rood قافیه کرد…؟ اصلن khod معنی میده اینجا؟» پریدن این جمله از دهن من کلن فضا رو به فـاک داد؛ ایشون از جاش بلند شد و با دستش در کلاسو نشون داد و بلندترین دادی که توی زندگیم شنیدم رو زد: «فلانی گورتو گم کن بیرون قبل از اینکه جنازهت بره بیرون…» زنگ تفریح، کتاب ادبیات یکی از بچهها رو قرض گرفتم و با کلی بغض، بدون هماهنگی رفتم توی دفتر آقای بلوکات! کتاب رو گذاشتم روی میزش و گفتم و «معنی» شعرها رو بخونه. حس اون لحظه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم، تلاش بیش از حد برای اینکه اشک از چشمم نیاد، در حالی که داشتم آخرین شانسو برای پیدا کردن آدمی که «بفهمه» امتحان میکردم. آقای بلوکات در حالی که چشماش گرد شده بود و داشت کتاب رو ورق میزد، پرسید: «جدن این اراجیف رو فلانی گفته؟» و من گفتم تازه باید روخونیشونو ببینید… قول داد که با این «مسئله»، «برخورد» میکنه، و بعدش نزدیک به ده دقیقه طبیعت منتقد من و علاقهی دیوونهوارم به ادبیات رو تحسین کرد و خلاصه حالم خیلی بهتر شد، یکی از بهترین ده دقیقههای زندگیم… اونچه که بین ایشون و اوشون گذشت رو نمیدونم، ولی نتیجهش این بود که من به کلاس برگشتم و استاد بزرگ هم از اون به بعد دیگه اصراری به تکرار اونچه که خودش بهش میگفت «درس دادن» نداشت…
من هنوزم با بیشتر هموطنان عزیز سر این قضیه مشکل دارم، فقط دیگه هم یه مقدار دموکراتتر شدم و هم طبیعت تهاجمیمو از دست دادم. وگرنه هنوزم نمیفهمم چرا بیشتر ایرانیهایی که میبینم (که معمولن هم خیلی تحصیلکردهان) اگه یه جملهی پارسی رو بهشون بگی میفهمن، ولی اگر همون جملهرو نصف کنی و وسطش رو یه کم خالی بذاری تا شبیه یه بیت شعر بشه و بعد بهشون بگی، مثل گاو نیگات میکنن، انگار که داری به زبون قبایل بومی ماداگاسکار حرف میزنی [۳]. واقعن بعد از گذشتن چند سال از مهاجرت و این مختصر تجربهای که توی زندگیم به دست آوردم، به شخصه تنها نکتهی مثبتی که توی ایرانی بودن میبینم همینه که آدم میتونه ادبیات بینظیر پارسی رو راحت بخونه و بفهمه. اینو درک میکنم که هر آدمی علایق و سلایقش متفاوته، ولی در عین حال فکر میکنم اگر آدمی ایرانی باشه، پارسی رو بلد باشه و در طول عمرش و به خصوص جوونیش، اون قسمتهای برگزیدهی ادبیات ایران رو هرچند گذرا مطالعه نکرده باشه، واقعن رفته تو پاچهش، اونم تا دسته….
پینوشت:
۱٫ من هنرمند نیستم، ولی هنرمندا رو دوس دارم.
۲٫ با تو ای عشق در این دل چه شررها دارم … یادگار از تو چه شبها، چه سحرها دارم …
۳٫ در جریان هستم که خیلی از شعرها فهمیدنشون سخته و نیاز به توضیح و تفسیر دارن، خودمم پروفسور نیستم. ولی اینجا منظورم شعرایی در حد ابیات گلستان سعدیه مثلن.
۱۸ شهریور ۹۲ @ ۱۱:۳۱ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
رنجها بردیم و آسایش نبود اندر جهان
ترک آسایش گرفتیم این زمان آسودهایم
سعدیا سرمایه داران از خلل ترسند و ما
گر برآید بانگ دزد از کاروان آسودهایم
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۳:۲۷ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
بعضی وقتا از چیزایی که میخونی اینجا بنویس.
اون خوشنویسی ها اگه دستی نوشته بودن محشرتر میشدن.
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۴:۰۲ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
آفرین! این، درد من وبرخی دوستانم هم هست؛ دردِ مشترک! تازه معلّمِ ادبیات یکی از دوستان در دبیرستان، در هنگام تدریس شعری، به بچّه ها گفته بود که: “چه کسی کتاب ادبیّاتِ معنی شده دارد!”.
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۶:۲۲ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
آخی. چه فکر خوبی کردی. تابلوی قشنگی هم ساختی. ادبیات فارسی همیشه میتونه به آدمی که میفهمدش آرامش بده. در مورد کاغذ البته راه راحت تری وجود داره که اگه بعدا حوصله کردم بهت یاد میدم. ولی راهی که خودت اختراع کردی هم خیلی خوب دراومده.
اگه عصبانی نمیشی باید بگم این اتفاقی که تو به خاطرش اینقدر حرص خوردی و دست آخر یه تنه شجاعت به خرج دادی توی مدرسه ما خیلی راحت رفع و رجوع میشد. کافی بود به مدیرمون بگیم ما این دبیر رو نمیخوایم چون کم سواده. مدیرمون رسیدگی میکرد و اون دبیر عوض میشد. به همین راحتی. اتفاقا سر دبیر ادبیات یه بار دقیقا چنین اتفاقی برای من افتاد. ما دبیر خوبی داشتیم که به خاطر اختلاف با مدیرمون رفت و به جاش یه آدم بیسواد اومد. بعد من سر کلاس همه اش غلطای این دبیر جدیده رو میگرفتم. منتها یه خورده ملایم تر از تو! مثلا میگفت فلان چیز کنایه است. من میگفتم خانوم این استعاره نمیشه؟ بعد از چند وقت رفتیم دفتر ماجرا رو گفتیم و اصرار کردیم باید دبیر قبلیمون برگرده. مدیرمون هم آوردش. منم واسه برگشتنش یه غزل توپ سرودم 🙂
—
پاسخ:
شما حتمن از این مرفه های بی درد بودید که غیر انتفاعی میرفتین. وگرنه توی مدارس دولتی چنین چیزی امکان پذیر نیست که معلم رو به این سادگی به خاطر درخواست بچه ها عوض کنند.
ما پایین شهریا باید واسه هرچیزی میجنگیدیم!
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۶:۳۵ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
خیلی تابلو قشنگی شده به نظرم ایران خیلی چیزا داره که میشه بهش افتخار کرد
۱٫مردم با استعداد و اهل ذوق (البته اگر ذوقشونو کور نکنن)مثل تو
۲٫ فرش و . . .
۳٫زعفران
۴٫پسته
.
.
.
و مشکل اینه اینقدر سعی کردیم(البته دولت سعی کرده) در چیزایی که استعدادی درش نداریم وارد شه که مسائلی که مهدش ایرانه فراموش شدهثل ادبیات اینقدر که مردم تلاش میکنن زبان انگلیسی یادبگیرن و کتاب انگلیسی واسه این کار میخونن سراغ ادبیات فارسی نمیرن
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۶:۵۹ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
گستاخیت توی نوشتن منو یاد شاهین نجفی عزیزم میندازه…
…و مثل همیشه نوشته هاتو دوست دارم بهروز جان
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۸:۲۷ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
داداش یعنی انگار من این متن رو نوشته باشم.به شدت تو این ماجرا درک و حس مشترک داریم.تو راهنمایی و دبیرستان از معلم هام در مجموع راضی بودم و می شد ازشون یاد گرفت.شاید چون ۴۰ ساله ام متعلق به نسل قدیمی تر و با سواد تری هستم که معلم های باسوادتری داشتند.اما در فارسی عمومی دانشگاه خورد توی پوزم!از بس با اظهار نظر کلاس رو بلوکه کردم استاد دستور آتش بس داد تا بقیه هم چیز یاد بگیرند.دیگه کمتر رفتم و بالاترین نمره را هم بی مطالعه گرفتم.اما در بین مردم همین برداشت و حس را که تو داری دارم.شعر پارسی رو خوب می فهمی و در بین جوون های همسال خودت کم نظیری.این رو از روزی که مشترکن به خانم تهمینه میلانی برای اشتباه نوشتن بیت فردوسی تذکر دادیم -و البته نپذیرفتند- فهمیدم.این ابیات بی نظیر سعدی رو هم خوب انتخاب کرده ای.حیف که نشد شبی با شعر بنشینیم و حالی بکنیم
—
پاسخ:
آره یادته خانوم میلانی رو؟ خیر سرش چهرهی فرهنگیه… حالا بگذریم. این دو بیت از مولانا هم تقدیم به شما و اونایی که همین وضعیتو داشتن:
هرکه او بیدار تر، پر دردتر
هرکه او آگاهتر، رخ زردتر
پس بدان این اصل را ای اصلجو!
هرکه را دردست، او بردهست بو…
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۹:۴۶ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست/نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه/که لطف طبع و سخن گفتن دری داند.
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۶:۰۹ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
برادر من غیر انتفاعی نمیرفتیم. راهنمایی و دبیرستان من توی مدارس اسمشو نبر گذشته 🙂 همون که تو خیلی بهش ارادت داشتی 🙂
۱۹ شهریور ۹۲ @ ۷:۰۹ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
مرسی:) بعد مدتها این نوشتت خیلی به دلم نشست. خیلی شبیه اون چیزیه که تو ایران داشتی.
۲۰ شهریور ۹۲ @ ۶:۴۵ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام آذین جان
خواستم خواهش کنم اون روشی رو که در مورد کاغذ گفتی بنویسی
مرسی
۲۱ شهریور ۹۲ @ ۷:۲۱ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام دوست عزیز.
ابتدا یک کاغذ گلاسه نسبتا ضخیم برمیداری. بعد یه قوری چای دم میکنی. وقتی چای خنک شد کاغذ رو توی یک سینی تو یه جای صاف پهن میکنی و چای رو میریزی روش. یکی دو روز که موند برش میداری و تموم. گه جای شیبدار گذاشته باشیش یا مثلا قسمتی از چای بخار بشه و قسمتیش بمونه کاغذ چند رنگ میشه و به نظر من قشنگتر از رنگ یه دسته.اگه کاغذ چروک داشت با اتو میشه صافش کرد ولی باز به نظر من خود چروکهاش هم قشنگن. بعد با قلم نی و دوات هر چه میخواهد دل تنگت روش بنویس 🙂 پدر من خوشنویسه و من این روش رو از ایشون یاد گرفتم. با این کار حتی میشه کاغذ ابروباد هم درست کرد که پدر من خیلی خوب از کار درمیاره. فقط کافیه به جای چای از آب و لکه های رنگهای روغنی مختلف استفاده کنی و اونا رو کاملا روی کاغذ پهن نکنی بلکه بذاری حالت ابروباد یا رگه رگه به خودشون بگیرن.
در مورد گوشه های کاغذ هم اگه فندکی شمعی چیزی رو از دور به لبه کاغذ نزدیک کنی حالت دودزده قشنگی میگیره ولی باید مواظب باشی نسوزه.
—
پاسخ:
پس منظورت از روش آسونتر، همین روشی بود که دو روز طول میکشه انجام بشه؟ :))))
۲۲ شهریور ۹۲ @ ۱۱:۰۱ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
گفتم آسونتر نگفتم کوتاهتر که!
۲۳ شهریور ۹۲ @ ۴:۵۲ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام بهروز جان
کاری به شعر ندارم چون تو شعر و ادبیات من جزو دسته …… همونا که تو متنت گفتی نگاه میکنن
اما بهروز جان نمیدونم چرا اسم ستارت رو آوردی دلم از قصه ترکید
خیلی گلی
ممنونم
۲۳ شهریور ۹۲ @ ۴:۵۳ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام بهروز جان
کاری به شعر ندارم چون تو شعر و ادبیات من جزو دسته …… همونا که تو متنت گفتی نگاه میکنن
اما بهروز جان نمیدونم چرا اسم ستارت رو آوردی دلم از قصه ترکید
خیلی گلی
ممنونم
شعر هایت را برای خودت نگه دار…………..دلتنگی هایت مال من…..
—
پاسخ:
شما تاج سری حیدر جون 🙂 منم هر وقت یاد اون متنی که برات نوشته بودم میفتم کلی میخندم و دلم میگیره!
۲۳ شهریور ۹۲ @ ۶:۰۰ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
یه کاری هم که من خودم واسه خارج کردن در و دیوار خونم از یک نواختی کردم این بود که رفتم این سایت
#/http://29a.ch/sandbox/2011/neonflames
بعد یک سری عکس رندوم خلق کردم و رفتم دادم رو شاسی واسم چاپ کردن و زدم به دیوار، اولا که خیلی قشنگ بود ثانیا دوستانی که میومدن خونم رو می تونستم چند دقیقه سر کار بزارم و بگم اینا عکس فلا کهکشانه 🙂
—
پاسخ:
ایول! خوشمان آمد 🙂
۲۴ شهریور ۹۲ @ ۸:۲۲ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
“احساس پتیارگی” میشه این احساس رو بیشتر شرح بدی :-؟
—
پاسخ:
احساس پتیارگی یعنی ببینی «کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری»…
۲۴ شهریور ۹۲ @ ۹:۳۰ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام بهرزو جان خوبی؟چقد خوبه که هنوز مینویسی از قدیمو ندیم گفتن ایرانی میتوانئ خوبه توام ایرانی هستی دیگه
بهروز جان من بعد از یه مدت امروز باز نوشتم یکم کمک یا راهنمایی کوچیک ازتون میخوام که تو وبلاگم توضیح دادم.
۲۴ شهریور ۹۲ @ ۱۱:۰۴ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
اوه اوه! آقا اصلا ندیده بودم این واژگانی رو که من خیلی ازشون خوشم؟!!! میاد آخر نوشته ات به کار بردی وگرنه باز دوباره دعوامون میشد. خداییش نه به اون شعر و ادب و هنر نه به این ….ها!
—
پاسخ:
من بسیار خدا رو شاکرم که هر دو بعد شخصیتیم بسیار قوی و فعالن! تعادل مهمتر از «خوب» بودنه 😉
۲۶ شهریور ۹۲ @ ۱۰:۲۶ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
برو ازدواج کن بابا بهروز جون !!!
الکی واسه چی خودتو میخوای سرگرم کنی! وقت ازدواج کردنته باور کن!!
—
پاسخ:
الکی؟؟؟ اونایی که ازدواج کردن «الکی» خودشونو سرگرم کردن! من دارم کارای مفید میکنم! هاها
در ضمن، بابا کی میاد زنشو بده به من…
۲۷ شهریور ۹۲ @ ۸:۲۹ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام. مثل اینکه اینبار از همه دیرتر رسیدم. دیگه درگیر بودم این چند مدت که خدارو شکر به خیر گذشت 🙂
والله زیاد اهل شعر و هنر نیستم یعنی نه اینکه دوست نداشته باشما اما خودم اینکاره نیستم 😉 و خوب تو کارهای هنری هم یه سبک های خاصی هست فقط که جذبم میکنه و حال میکنم باهاشون;) اما کار قشنگی شوده خوشمان آمد البته من بیشتر از تلاش و ممارستت واینکه نتیجه تلاش ها شده این اثر هنری لذت بردم یعنی من کاری که انجام دادی رو هنر میبینم و از تجسم این کارایی که کردی لذت بردم تا این اثر زیبایی که آفریدی 🙂
در مورد وقت اضافی هم که داری عالیه خیلی خوب که به کارهای مورد علاقت می پردازی اما من اگه شرایطم این بود نصفشو تفریح میکردم هیجان زندگیت حس می کنم کمه برای تفرحات و کارهای مهیج هم وقت بذار. در ضمن با کاظم هم موافقم 😉 دوست دختر و پارتنر و ازدواجو حالا هر کدوم که با شرایطو و عقایدت می خونه بد نیست!
راستی در مورد توضیحاتت در مورد مدرسه و معلم های ادبیات منو یاد اون موقع انداختی. ما هم فقط یه سالشو معلم خوبی داشتیم بقیش در همین حد ترجمه زبان مادری بود! اما خوب من زیاد روش حساسیتی نداشتم. حساسیت من رو کلاس ریاضی بود و مدرسه ای بودم که اکثرن فراری از این کلاس و سعی می کردن جو متشنج کنن و من تمام تلاشمو می کردم که این ساعت رو ساکت نگه دارم بچه هارو و کلی باهاشون صحبت می کردم و همیشه هم سعی می کردم تو کلاس این حسو به معلم منتقل کنم که ارزششو داره چند نفر هستن که بهش توجه می کنن! تا انگیزه ادامه دادنو داشته باشه! و خوشبحتانه معلم های خوبی داشتم تو این درس. در کل اون مشکلی که گفتی بیشتر به نظام آموزشی و فضای حاکم به مارس بر می گرده. معلم بی تفاوت و بچه های بی تفاوت باعث می شه هم اونا درجا بزنن و هم بچه ها .
بحث ادبیات پارسی رو هم که خوب اهمیت کمش اینه که جا نیفتاده واسه مردم اهمیتش و اینکه خوب تو جامعه ای که اوضاع خوب نیست مردم سعی می کنن بر اساس نیازهاشون الویت بندی کنن. که خوب الویت بها دادن به ادبیات جز اولیت های پایین هستش. وقتی اوضاع اقتصادی مردم خرابه به کارها بر اساس نزدیکی به پول در آوردن الویت می ده.
به همین دلیل مثلن زبان یاد گرفتن من در آینده مفید تر خواهد بود تا مطالعه ادبیات غنی پارسی.
مطالعه ادبیات غنی پارسی غذای روح هستش اما مشکل اینه که اکثرن وقتی غذای جسمشون تامین نشده ارزشی برای روحشون قائل نیستن 🙂
می دونی وقتی آدما تو اولین نیازهاشون موندن به این چیزا بها نمی دن شاید بگی اون بچه که تو این فضا نیست اما فرهنگ یه اجتماع ساخته شده و اون بچه حتی اگه متوجه نباشه بازم ناخودآگاه و اطرافیان بهش القا می کنن و ارزش گذاری بر اساسا معیارهایی بر اساس کمبودها دیکته می شه و تو اوجش ضدارزشها اینجوری هستش که تبدیل به ارزش میشه. تازه بماند که انقدر تو تامین روح دچار سوتغذیه هستیم که حتی اوضا جسمی هم درست بشه تازه اونجا هم مشکلات زیادی تو الویت های مهمتر وجود داره
امیدوارم پاسخ سوالتو گرفته باشی 🙂
—
پاسخ:
خوب شدی اومدی داشتم نگرانت میشدم :)) البته خوشحالم از اینکه تزتو جمعش کردی و چک پوینت رو زدی…
هیجان زندگیمو راست میگی. کمه. ولی خوب همینطوری بهتره. یه مدتی بود استرسهای زیادی داشتم الان فعلن تو شرایط اینکه ضمیر ناخودآگاهم هیجان بطلبه نیستم. همین که تنها تو خونه زبان تمرین میکنم و کتاب میخونم و ساز میزنم و اینا خیلی الان داره حال میده. یه قسمتهایی رو درون خودم دارم پیدا میکنم که اصلن یادم رفته بود دارمشون!
ازدواج هم رو هم میدونم به شوخی میگید وگرنه یه جواب خفن فلسفی میدادم بــرینـید به خودتون :)))
با سایر قسمتهاتم موافقم کاملن.
۲۹ شهریور ۹۲ @ ۹:۲۹ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
از معلم ادبیات که نگو که سال اخرى نزدیک بود کتک هم بخورم.چون دختر بودم نشد!!!اخه میگفت توده گل تشبیهه. گل به توده تشبیه شده!؟!؟؟؟دیگه شما تا تهش برو خودت! راستى تفسیر قشنگ از دیوان شمس میشناسى؟
—
پاسخ:
نه والا، خیلی تو کار تفسیر خوندن و اینا نبودم. یه دوره نوجوونی سخنرانیهای الهی قمشهای رو زیاد گوش میدادم خودم تا حدودی فوت و فن دستم اومده. ولی برای مثنوی معنوی، یه کتابی هست به اسم «آفتاب معنوی» که برای شروع خوبه. بهروز باشید.
۶ مهر ۹۲ @ ۹:۵۰ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام.
اول عذرخواهی می کنم چون در جای مناسبی این مطلب را نمی نویسم.
لطفا اگر مقدور هست خواهش می کنم که سورس نرم افزار کلینیک فیزیوتراپی را برای بنده ارسال بفرمایید.بی نهایت از لطف شما ممنون می شوم.
ممنون
۷ مهر ۹۲ @ ۸:۵۵ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
فکر کنم امسال وقت سبزه عید گذاشتن باشه!
—
پاسخ:
نگرفتم منظورتو.
۱۴ مهر ۹۲ @ ۴:۰۷ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
خوشحالم به شخصی مثل آقای بلوکات در زندگیت برخوردی…
شانس دیدن همچین افرادی کمه…
تو زندگیم دو نفر بودن که واقعا شعر رو با روحش درک میکردن…
پدرم که با تمام وجود علاقه داشت ولی نه وقتشو داشت تا یاد بگیره و نه فرصتشو کرد… و همسرم که با شعر بزرگ شد و روش درست خوندن و معنی نهفته درونش رو برام باز کرد. انگار داری قفل ورود به دنیای پری هارو رمز گشایی میکنی… خیلی زیباست.
حالا یه وقتایی منم وقت کنم میرمو برای بابایی گوشه ای ازین نکات رو بازگو میکنم…
در ضمن یه کاراکتری چیزی برای فاصله بین مطالبت بذار.. از وسط خونه جدیدت نمیتونی تونل بزنی وسط کلاس ادبیات اونم با اون همه بچه مدرسه ای!!! اگرم خواستی بزنی، یکم خلاقیت نشون بده مثل خوش نویسی روی کاغذ که چه زیبا شده… در ضمن اون اثر هنری رو قاب کن… بذار دووم بیاره
یه لطفی کن چند جا اعلام کن پست جدید گذاشتی… ما هی خاک نخوریم در ره دوست 🙂
۲۷ مهر ۹۲ @ ۷:۱۲ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
بابا یه مطلب بذار دیگه خسته شدیم .
—
پاسخ:
🙁
۶ آبان ۹۲ @ ۹:۴۲ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
تابلوی قشنگی شده
بهتر از همه ذوق جاری شده شماست
هیچوقت خشک مباد
۱۶ آبان ۹۲ @ ۱۰:۱۹ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سعدی … با حال و هوای پاییزی این روزها شعرهاش رو به جای خوندن قورت میدم ! و من تازه کشفش کردم … شاید اگر غیر از همون ۲-۳ تا شعر معمولی و خیلی دم دستی که تو کتاب های ادبیاتمون ازش داشتیم ، کمی بیشتر باهاش آشنامون می کردن الان ههمون عاشقش بودیم …