Wordpress Themes

گروه ضربت!

دو سال و چند ماه پیش بود که تا جایی که یادمه، توی یه رستوران گوشی محمود رو ازش دزدیدن. گوشی دزدی هم که توی ایران خیلی چیز عجیبی نیست. پارسال که چند هفته‌ای اومده بودم ایران محمود این داستانو برام تعریف کرد و تموم شد و رفت پی کارش و از همون موقع تا الان داشت با یه یازده دو صفر زاغارت سر می‌کرد تا اینکه چند روز پیش خبر رسید که محمود گوشیشو پس گرفته؛ بعد از دو سال و خرده‌ای!

ظاهرن توی این دو سال محمود به صورت مرتب می‌رفته دادگستری و هر چند ماه شکایتش رو تمدید می‌کرده، و مدارک لازمو ازشون می‌گرفته به صورت جداگانه تحویل ایرانسل و همراه اول میداده تا بتونه بالاخره ردی از گوشیش پیدا کنه، که نهایتن بعد از کلی بی محلی دیدن از مسئولینی که بیشتر از دزده، مالباخته رو سرزنش می‌کردن که «واسه چی اینقدر کلید کرده» باز هم دست از سه پیچ شدن بر نمی‌داره و نهایتن چند ماه پیش موفق میشه رکوردی رو از مخابرات بگیره که نشون میده سیم کارتی با فلان شماره از اون گوشی استفاده کرده.

عملیات تجسس داش محمود و رفقا از همون جا شروع میشه و با همراهی دوست دختر یکی از بچه‌ها، طرح دوستی تلفنی با کسی که گوشی دستشه ریخته میشه! اون بنده‌خدا هم که پیش خودش فکر کرده «خدا رسونده»، حسابی خام میشه و کم‌کم از همین طریق آمار اسم و رسم و محل زندگی و کارشو رو می‌کنه. محمود و بچه‌ها هم چند روز با لباس مبدل(!)‌ دور و بر فست‌فودی که این یارو توش کار می‌کرده چرخ می‌زنن و همزمان هم از خانومی که باهاشون همکاری می‌کرده می‌خوان که با طرف حرف بزنه و ظرف چند روز کاملن یارو رو شناسایی می‌کنن و طی یه فرایندی که خودش کلی داستان داره، موفق میشن کلانتری رو راضی کنن که یه سرباز بهشون بده و بیان طرفو بگیرن و ببرن پاسگاه! خلاصه، طرف رو دستبند می‌زنن و می‌برن کلانتری و بعدشم دادگاه، گوشی رو پس می‌گیرن و در آستانه بریدن شدن حکم زندان واسه طرف، اعلام می‌کنن که سیصد تومن می‌گیرن رضایت می‌دن! پول رو می‌گیرن و همون شب همه‌شون شام میرن بیرون و دخل پولو میارن!

من البته به هبچ عنوان جزو این تیم کول تجسس نبودم (خیلی حیف شد که نبودم!) ولی دیدن سرانجام این قضیه یکی از بهترین خاطرات این سفرم به ایرانو رقم زد. دیدن اینکه توی جامعه‌ای که مردم به مسائل و حقوق خیلی مهمترشون اینقدر بی‌تفاوت شدن، هنوز هستن کسایی که دو سال به صورت جدی پیگیر یه قضیه می‌شن تا به نتیجه برسوننش، خیلی برام معنی‌دار بود. اونم چیزی که براشون هیچ نفع مالی‌ای نداشت و صرفن از نظر منطقی «باید انجام می‌شد». مهمتر از اون، دیدن این که کسی که این کارو کرد یکی از بهترین دوستای من بود، لذتشو دو برابر کرد.

فکر می‌کنم اون دزد نکبت بعد از این اگر بازم چیزی بدزده، حتی بعد از ده سال از داشتن اون چیز دزدی همچنان استرس گیر افتادنو داره و این خودش خیلی برای جامعه‌ی ما لازمه. ما ایرانی‌ها عمدتن آدمایی هستیم که با گند زدنامون خیلی زود و راحت کنار میایم، حالا می‌خواد دزدی باشه، می‌خواد واسه این و اون حرف درآوردن باشه، می‌خواد شکستن دل دیگران باشه…

نکته‌ی جالبی که محمود توی این داستان تعریف می‌کرد این بود که از اون سرباز وظیفه، تا بازپرس، تا قاضی، تا خود دزده، همه حرفشون به محمود این بود که بابا یه گوشی دیگه اینقدر ارزش نداشت که دو سال علاف کنی خودتو. انگار نه انگار که احتمالن اون گوشی تنها چیزی بود که محمود توی این ماجرا اصلن دنبالش نبود.

این داستان البته منو یاد یه ماجرای دیگه هم انداخت. شیش هفت سال پیش بود که من و داداشتم می‌خواستیم از تهران با اتوبوس بریم گرگان. بلیط ها رو دونه‌ای سه هزار و پونصد تومن خریدیم و روی بلیط‌ها نوشته بود: «هزینه‌ی سفر سه هزار و سیصد تومان، هزینه‌ی پذیرایی دویست تومان». صندلی‌های ما توی آخرین ردیف اتوبوس بود و وقتی که اتوبوس راه افتاد و یارو شاگرده شروع کرد به پخش کردن کیک و ساندیس‌ها، به ما که رسید تموم شد. داداشم گفت مال ما چی شد؟ شاگرده به جای عذرخواهی با حالت بی ادبانه‌ای گفت: «دیگه نداریم داداش» و بعد که داداشم گفت پس چرا هزینه‌شو گرفتید، طرف گفت: «همینه که هست» و سرشو مثل گاو انداخت پایین و رفت.

به پلیس راه جاجرود که رسیدیم داداشم از ماشین پرید بیرون و رفت سراغ افسر پلیس و ماجرا رو گفت و از اونجایی که پلیس‌های جاده هم اصلن دل خوشی از راننده اتوبوسا ندارن، افسره رفت سراغ راننده و حسابی جلوی مسافرایی که پیاده شده بودن رید به هیکل یارو و بعدشم گفت «اولین شهر وای میستی، هرچی کم داری از جیبت می‌خری و تحویل آقایون میدی!» بماند که توی همون اتوبوس‌ هم مسافرایی با آی‌کیوی زیر چهل بودن که فکر کرده بودن هدف داداش من از پیگیری این قضیه به دست آوردن یه دونه کیک و ساندیس بوده، ولی خوب دیدن قیافه‌های در حال انفجار راننده و شاگردی که می‌تونستن خیلی راحت با یه عذر‌خواهی مودبانه کارو تموم کنن، واقعن لذت‌بخش بود. آدمایی که احتمالن برای سفر بعدی توی شمارش مسافرا بیشتر دقت ‌کردن و کسی چه می‌دونه، شاید همین استرس باعث شده باشه که توی مسائل زندگی شخصی‌شونم دقیق‌تر شده باشن (البته این دیگه خیلی آرمانگرایانه فکر کردنه، ولی خوب نیمه‌مسته دیگه دیکشنری که نیست!)

از دیروز داشتم به صورت کلیشه‌ای به این صورت به این داستان فکر می‌کردم که اگر همه‌ی ما یا دست کم اکثریت ما با جامعه‌مون اینطوری مسئولانه برخورد می‌کردیم قطعن جامعه‌ی بهتری داشتیم، ولی نمی‌دونم چرا از دو سه ساعت پیش به طرز مشکوکی همش دارم یاد خاطرات گندکاریای خودم میفتم و به صورت سر و ته به این قضیه فکر می‌کنم. این که اگر اون آدمایی که توی مقاطعی درست باهاشون برخورد نکردم، خیلی مسئولانه باهام برخورد می‌کردن و به جای سکوت کردن به اندازه‌ی لازم بازخواستم می‌کردن، الان احتمالن منم آدم درست‌حسابی‌تری بودم و به درد خود اونها هم بیشتر می‌خوردم…

VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 4.3/5 (23 votes cast)
گروه ضربت!, ۴٫۳ out of 5 based on 23 ratings

۲۲ نظر برای “گروه ضربت!”

  1. حیدر خان گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    وای خدا
    خواب میبینم؟؟؟
    من اول شدم

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +6 (from 12 votes)
  2. سر لایونل گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    بسیار شیرین می نویسی.استعداد خوبی داری در نگارش.آدم دنبال مطالبت کشیده میشه.اینو که میگم اصلن دست کم نگیر.اما حقیقتش رو گفتی و من هم خودم درگیر یه پروژه ی مسخره ای هستم که متاسفانه مربوط به اهل محل میشه و نیازمند همکاری حداقلی همسایه ها برای احقاق حق خودمون و برقراری آرامش از دست رفته در محله ایم.از عید تا حالا به هر کی رو می ندازم که بابا من فقط از شما تشکیل یه جلسه می خوام و تبادل نظر!!اما هیشکی پا جلو نمی ذاره.همه بی دلیل از سایه ی خودشون هم می ترسن و بی هیچ توجیهی حاضر به گرفتن حقشان نیستند.البته می شنوم مدام از صبح تا شب غر می زنند و انتقاد می کنند اما وقتی ازشون می خوای در اقدامی برای رفع مشکل مشارکت کنند همه سر کارت می ذارن و در می رن!!…راستش به ذات مردم ایران بدبین شده ام.احساس می کنم بسیار استبداد پرورند و ستم پذیر.نمی خواهند در برابر تضییع حقوقشان اقدامی بکنند به جز فحش دادن شباته روزی و غر زدن مدام!…خلاصه دردسرتون ندم که منم دلم خونه از دست این طرز رفتار مردم.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +9 (from 11 votes)
  3. آذین گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    یعنی دم داش محمودت گرم! عجب کار فوق العاده ای کرده! خوشمان آمد! واقعا اون خانومی که با محمود اینا همکاری کرده برای یافتن گوشی به نظرم شاهکار زده.(البته امیدوارم دیگه از این کارا نکنن. اگه تا آخر کامنتو بخونی میفهمی چرا.)همچنین دم سعید هم گرم برای کار ۷ سال پیشش!
    یکی از عللی که من از نیمه مست خوشم میاد اینه که بیشتر اوقات لامصب بدجوری با من هم عقیده است حتی توی چیزایی که بقیه مردم ممکنه دیوونگی تلقی کنن.
    اما یه چیزی رو بهت بگم من خودم در گذشته از این اخلاقا کم نداشتم و هنوزشم اگه ولم کنن سرم درد میکنه برای این کارا. ببین وقتی من دارم رانندگی میکنم خیلی وقتا پیش میاد که تو یه خیابون باریک دوطرفه مسیری که ما توش هستیم ترافیک شده و ماشینا صف کشیدن تا نوبتشون برسه و برن جلو. در حالیکه مسیر مقابل کاملا خالیه و از اون طرف اصلا ماشین نمیاد. بعد یه راننده نخودمغزی پیدا میشه و از اون ته صف یهو با سرعت ۲۰۰ تا میزنه بیرون میندازه تو مسیر بغلی و د برو. یهو از سمت مقابل ماشین میاد. طرف به …خوری میفته و میکشه توی صف ما که یکی بهش راه بده تا نفله نشه. من اگه بمیرم هم به این جور آدما راه نمیدم!
    وقتی تنهام مسئله ای نیست ولی خدا نکنه یکی بغل دستم باشه: شروع میکنن به گفتن اینکه تو با این کارا بیشتر اعصاب خودتو خورد میکنی. ممکنه به خودت یا ماشینت آسیب بزنی. ما مسئول تربیت کردن همه مردم جامعه نیستیم و …
    ببین حرف اونا هم غیر منطقی نیست. بخصوص که ممکنه برای آدم دردسرهای بیشتری پیش بیاد.
    بذار یه داستانی برات تعریف کنم. البته اینو قبلا به اختصار گفته ام ولی دوست دارم نظر بقیه به خصوص محمود رو هم بدونم.
    یه بار توی اتوبان کرج با حداکثر سرعت میرفتم. یه وانت الاغ افتاده بود پشتم و چراغ میزد. منم با استناد به این که من در حال عبور با حداکثر سرعتم و بیشتر از اون غیر مجازه و چراغ زدنش پشت سر من کار خلاف قانونه (توی رادیو میگفت این کار خلاف قانونه چون باعث مضطرب شدن راننده جلویی و ترغیب اون به سرعت غیرمجاز و تصادف میشه) و همچنین با توجه به اینکه لاین بغل کاملا خالی بود و میتونست مثل ۹۰ درصد راننده های دیگه از بغلم رد شه با هر سرعت کوفتی که میخواد بره کنار نرفتم. میدونی یارو چیکار کرد. از من سبقت گرفت و موقع رد شدن عمدا زد به ماشین من!!
    من که میزان عصبانیتم به هزار رسیده بود پامو گذاشتم روی گاز و دنبالش کردم. دست کم ۱۴۰ تا میرفت. وقتی رسیدم بهش علامت دادم که بزنه کنار. یارو شل کرده بود تا من رد شم برم. منم نمیرفتم. یه آن به آینه پشت نگاه کردم دیدم پشت سرم تو خط سبقت ملت مجبور شدن بزنن روی ترمز و یکیشون داره چراغ استوپ میزنه. بگذریم. به هر بدبختی بود یارو رو کشوندم کنار. آنچنان عصبانی بودم که توی عمرم تجربه نکرده بودم. یارو یه احمق پپه بود که در حد همون گوسفندای پشت وانتش هم شعور نداشت. با یه شاگرد خنگ تر و کثیف تر از خودش. بعد از داد و فریادای من و گفتن اینکه عمدا زدی خودش گفت عمدا زدم! منم گفتم مقصری. وایسا افسر بیاد. بعد فورا زنگ زدم ۱۱۰٫ جالبه که اونقدر عصبانی و حق به جانب بودم که طرف ترسیده بود. مدام میگفت من وقت ندارم وایسم. بیا دنبال من بریم یه صافکاری برات درستش کنم!! منم میگفتم مدارکتو بده. میگفت همرام نیست. گفتم بیمه تو بده گفت بیمه نیستم! خلاصه که بدجوری ترسیده بود. چند دقیقه وایساد. با شاگردش مشورت کرد. یه سیگار روشن کرد و یه ذره صبر کرد و بعد فرار کرد
    چون من بلافاصله زنگ زدم و گفتم که یارو فرار کرده پلیس آگاهی اومد نه راهنمایی رانندگی. ماجرا رو صورت جلسه کرد. بعد با بیسیم استعلام کرد و از روی پلاک ماشین شماره خونه شو با اسم محله شونو درآورد داد به من. (یکی از چاقوکش آبادهای اطراف کرج)
    بعد هم به من گفت برو خونه به پدرت یا برادرت بگو زنگ بزنن به یارو بگن بیاد خسارتتو بده!!
    اول اینو بگم که خسارت ماشین من خیلی جزئی بود ولی چیزی که من رو به شدت عصبانی کرده بود رفتار غلط یارو بود و به خاطر همین میخواستم یه درس حسابی بهش بدم تا یارو فکر نکنه همین دیگه. زدیم و رفتیم و حالشو بردیم!
    پدر و برادر ما اهل اینجور کارا نیستن. و مطمئنا اگه داستانو تعریف میکردم بیشتر خودم محکوم میشدم. این که از این. آقای شوهر هم که فرسنگها دورتر مشغول خدمت بود. بنابر این زنگ زدم شرکتی که ماشینمو بیمه کرده ماجرا رو گفتم. آقاهه گفت باید بری شورای حل اختلاف تصادفات. یه پولی بریزی. (بیشتر از پول خسارتی که دیده بودم)یه شکایت تنطیم کنی بعد چند ماه دنبالشو بگیری تا یارو بیاد خسارتتو بده.
    اون روز وقت اداری تموم شده بود. من تا فردا وقت داشتم که فکر کنم.
    اون شب تا صبح بیدار بودم. میدونی به چی فکر میکردم:
    به این فکر میکردم که آیا واقعا کارم درست بود؟! وقتی با سرعت ۱۴۰ تا زده بودم روی ترمز و ماشین پشت سری داشت چراغ استوپ میزد ممکن بود تصادفی بکنم که خسارت جانی برام داشته باشه؟
    وقتی با اون شدت عصبانیت و با اون میزان آدرنالین توی خونم پشت فرمون بودم آیا ممکن بود کار غلطی بکنم؟
    چطور جرئت کردم توی اتوبان بزنم کنار و از ماشین پیاده شم؟ اونم در حضور دو تا آدمی که توی عمرم شبیهشون رو فقط توی اورژانس وقتی چاقوخورده و مست میاوردن دیده بودم؟
    آیا ممکن نبود کسی که به خودش جرئت داده فکر کنه طرف یه دختر تنهاست بذار محض خنده بزنیم بهش و بریم یهو تصمیم بگیره سوئیچ رو از دستم بقاپه و با ماشین فرار کنه؟
    حتی آیا ممکن نبود کتک بخورم از اون دو نفر؟
    ببین من زنم ولی به تنها چیزی که اون لحظه فکر نمیکردم همین بود.
    حتی اگر من طرف رو بکشونم دادگاه و بفهمه خودم تنهایی دنبال این قضیه ام ممکنه بیفته دنبالم و بلایی به سرم بیاره.
    بنابر این هر چی بیشتر فکر میکردم بیشتر میفهمیدم که از این جلوتر نمیتونم برم. بگذریم از اینکه چه اعصابی از من خورد شد و هنوزم که یادش میفتم میشه اما الان میبینم برای من همونقدر که ترس رو تو چشمای یارو دیدم و اینکه فکر کنم اگه یه بار دیگه بخواد چنین غلطی بکنه یاد اون روز میفته کافیه.
    من اون روز یه درس مهم گرفتم. من و توی باسواد و با شان اجتماعی معین نمیتونیم با هر آدم بی سروپایی در بیفتیم. بخصوص که پشتیبانی قانون هم خیلی کمه. من اون روز یاد گرفتم که تنها راه مصون موندن از این جور آدما فاصله گرفتن ازشونه. اگرچه هنوزم در اعماق قلبم به وجد میام از کار محمود و واقعا بهش تبریک میگم به خاطر این اصراری که بر احقاق حقش کرده اما اگه خودم بخوام به عنوان یه دوست به محمود توصیه ای بکنم میگم که دیگه این تجربه رو تکرار نکنه. به اون خانوم با جسارت هم همینو میگم. چون ممکنه همه چیز به خوبی دفعه پیش جلو نره.
    اگه منم یه روزی صاحب یه دختر بشم همون حرفایی رو بهش میزنم که مامانم امروز به من میزنه.
    پ. ن: اما این قانونم که به راننده نخودمغزی که توی ترافیک میندازه توی مسیر بغلی راه نمیدم همچنان پابرجاست 🙂

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +10 (from 12 votes)
  4. محمود گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    سلام
    خب وقتی گفتی شاید اینو تو وبلاگم نوشتم فکر نمی کردم که بخوای از این زاویه دید بهش نگاه کنی. خوشحالم که طرز فکرمون به هم نزدیک بوده تو این قضیه .
    اما دقیقن مشکل جامعه ما اینه که این رویکرد رو توش جا انداختن اونا که می خواستنو می خوان از این رویکرد سواستفاده کنن که حق دادنیه نه گرفتنی. یعنی اگه حقتو بهت دادن باید اشک تو چشات حلقه بزنه و کلی تشکر کنی و خدا رو شاکر باشی که حال دادن و منت بر سرت گذاشتنو حقتو بهت دادن!!!! واقعن این تفکر کثیفیه که تو اکثریت جامعه جا افتاده و حتی تو خانواده ها هم دیده می شه! مثلن مادر من می گه ول کن بابا محمود قسم بخور که دنبال فلان قضیه نمیری! بعد من میمونم که دل اونو آروم کنم یا اعصاب خودمو! و گرفتن حقمو! و خیلی اوقاتم شده که آروم کردن دل اونو از نگرانی درش آوردنو ترجیح دادم! و البته فشار زیادی رو تحمل کردم گاهن! این یه مثال بود برای اینکه بگم این حس ترس این حس اینکه حق که گرفتنی نیست دادنیه حالا که نمی دن نرو دنبالش برات خطرناک هستش! تو ذهن ما بدجور نشسته. خیلی های ما حالا درسته که منم یه جا رفتم دنبالش اما خب مطمئنن جاهایی هم بوده که بی خیال شدم! همه ضعف هایی داریم. اما یه بحث دیگه که می خوام مطرح کنم اینه که آدم باید بتونه راحتم گاهی از حق خودش بگذره. ادم هایی رو دیدم که حقشونو از مظلوم می گیرن نه از ظالم! حقشونو یکی دیگه خورده بعد عقدشونو سر کسی خالی می کنن که روزشون بهش می رسه. و از این کار متنفرم مثل اون مسافرکشی که می گه بنزین گرون شده و خرج زندگی بالا رفته و بنزین و سهمیه بندی کردن! بعد به جای اینکه بره اعتراضشو جای دیگه بکنه می خواد از ملت انتقام بگیره البته این یه مثال بود و همه مشاغل کم و بیش اینجور آدم ها زیاد داره! به جای اینکه هوای همدیگرو داشته باشیم ترجیح می دیم همدیکرو زمین بزنیم و بالا بریم حالا بالا رفتنم پیشکش که غرق نشیم! من خودم معمولن اونجایی رو حقم اصرار می کنم که حس کنم زورم نمی رسه! یا ترسیدم! یا حس کنم نمی تونم حقمو بگیرم! یهجور کل کل با خودمه! چون نمی خوام عزت نفسمو از دست بدم. اگه ببینم می تونم حقمو بگیرم شاید اهمیتش برام کمتر باشه! یا حس کنم اون وسط پای یه مظلومی وسط باشه یا گرفتن حق من منجر به ضرر کردن یکی دیگه شه که آدم کثیفی نیست. که نیاز اون بیشتر اینجور جاها اصلن برام مهم نیست. اما جایی که می بینم بقیه نمی رم دنبالش من می رم باید گرفتن حق دوباره زنده شه تو جامعه این ماجرای گوشی هم حالا که نوشتی آره دقیقن همین بود من هیچ اهمیتی نه اون گوشی برام داشت دیگه و نه پولی که گرفتم! فقط هدفم این بود که این یه کاری که باید انجام شه و من در قبال جامعه مسولیت دارم که اگه همه مثلن تو این مورد پیگیر باشن تا اخرش دیکه افرادی که مال دزدی می خرن کم می شه و از اون طرف وقتی نتونن بفروشن دزدها به راحتی نمی تونن ابش کنن و دزدی گوشی از دور می افته. که تو این راه واقعن اون چیزی که من دیدم اینه که سیستم قضایی به صورت کلی علاقمند نیست که شاکی موفق شه بیشتر ترجیحش اینه که پرونده ها بسته شه و در این راه روال اداری و طوری پیش می بره تا شاکی و کسی که حقش خورده شده کوتاه بیاد انقدر اذیتش می کنن و بد و بیراه می گن تا طرف سرخورده شه و بره پی زندگیشو محکم تر به مالش بچسبه تو این مورد های دزدی مثلن. تو این مدتی که دنبال این ماجراها بودم اتفاقات زیادی دیدم تو دادسرا و کلانتری ها. اینکه چجوری با گرفتن یه مجرم تمام پرونده ها رو می ندازن گردنش و اونو بیشتر تو لجن هل می دن تا نابود شه و برعکس چجوری یکی رو به جای اینکه ترعیب کنن که حقشو بگیره زده می کنن که بی خیال شه و ول کنه ادامه دادن شکایتشو!
    می دونی بعضی ادم ها نمی فهمن که حق گرفتینه یا عادت کردن به همون سیستم که گفتم بعضی هم می فهمن اما مشکلات امرزو جامعه از اقتصادی گرفته تا اجتماعی و عدم امنیت تو جامعه باعث می شه قیدشو بزنن. می دونی یکی از کارایی که سیستم اجرایی یعنی حکومت باید انجام بده اینکه که امنیت محیطی رو برای شمایی که میخوای حقتو بگیری ایجاد کنه و به شما در گرفتن حقتون احساس آرامش و امنیت ایجاد کنه که خوب از این دولت و نظام و سیستم هیچ امیدی نیست و اصلن اتفاقن هدفی غیر از این دنبال می شه پس نمی شه انتظاری داشت پس باید خودمون مطالبه کنیم باید مطالباتمون رو جدی دنبال کنیم کاری که خوب جا نیفتاده هنوز و تبدیل به فرهنگ نشده البته تو سال های اخیر افزایش اگاهی باعث شده اوضاع بهتر شه و این امید رو افزایش می ده تو جامعه من که به شخصه روند چند سال اخیر رو مثبت می بینم تا حدودی و امیدوارم ادامه داشته باشه هرچند که از لحاظ اخلاقی به جاش روند منفی رو دنبال داریم می کنیم که واقعن اوضاع اسفباری هستش که خوب عوامل خودشو داره مثل فقر مثل بیکاری و مثل سیستم آموزش غلط و عدم تمرکز این سیستم بر روی اخلاقیات و مسایلی که تو هر جامعه ی سالمی بهشون پرداخته می شه اما اینجا نه چون اگر اوضاع خوب بشه که حکومت نمی تونه همچنان دست نااهلان باقی بمونه! پس منافع افرادی که در خطر باعث می شه برا مردم کاری نکنن شاید این قسمت تو جوامع غربی انجام می شه(که البته خوب حتمن هزینه شو دادن) اما اینجا کار سخت تره باید خودمون مطالبه کنیم و تغییرات ایجاد کنیم. و موقعی موفق هستیم که از خودمون شروع کنیم
    اون ماجرایی هم که از سفر خودت و داداشت تعریف کردی عالی بود دقیقن در همین راستا بود و فکر کنم اینجور کارها باید کم کم الگو شه و تا موقعی که به یه روند عادی جامعه تبدیل نشده نمیشه مطالبات از جامعه و انتظاراتمون از بهبود اوضاع رو افزایش داد. این مسایل که باید اول تو جامعه نهادینه بشه تا بعد بشه برای بهبود اوضاع کلی ایران عزیر امیدوار بود از همین چیزهای کوچیک باید شروع کرد.

    آذین –> ممنون شما لطف دارین. فکر کنم قبلش باید در مورد بعضی چیزها حرف بزنیم و به جمع بندی برسیم. من نمی دونم تا چه حد می تونه درست باشه مواضع من اما مطرحش می کنم که با به بحث گذاشتن به نتیجه برسیم یا کامل شه.
    اما این داشتانی که تعریف کردی خوشحالم کرد که پیگیر حق و حقوقت بودی

    خوب بله دو تا مشکل وجو داره گاهی حق آدم با حق یه سری دیگه کانفلیکت پیدا می کنه یعنی تنها خودت نیستی که باید تصمیم بگیری مثلن آدم در قبال یه سری آدم ها مسئول هستش یا اینکه رفتن دنبال یه حقی ممکن یه حقی رو از یکی دیگه صلب کنه مثلن من باید از زمانی که باید صرف بودن با همسرم کنم بعد کار روزانه بزنم و یه قضیه ای ر که حق من خورده شده رو دنبال کنم حالا این خودش برابر با حق همسرمو نادیده گرفتن!(نکنه اینکه من همسر ندارم: دی) نمی دونم چرا مثال اینجوری شد منظورم اینه گاهی آدم محتاط تر می شه مثلن ادمی که متاهل خوب با منی که مجردم متفاوت می تونه باشه این احقاق حق و شاید تا یه جایی براش ارزش داشته باشه و تا یه حدی بتونه هزینه کنه که خوب طبیعتن می تونه کمتر از من باشه و این بستگی به خیلی چیزا داره و بستگی به روحیه افراد و اینکه چقدر براشون قابل تحمل داره. اما در کل باید حداقل سعی کنی تا اون جایی که در قبال جامعه مسولیشون انجام بدی اونجایی که شخخصی می شه دیگه دست خود آدم که بگذره یا نه اگه بخوام کامپیوتری نگاه کنم اجرای بعضی وظایف تو کامپیوتر یه بخش اجباری و یه بخش اختیاری داره که اون بخش اجباری حتمن باید انجام بگیره و اون اختیاری بسته به شرایط داره!
    اون بحث اینکه خوب گاهی ارزششون نداره با آدمی که شاید چیزی برای از دست دادن نداره در بیفته آدم دقیقن اینو قبول دارم. باید خیلی احتیاط کرد اما فکر کنم این با قانون بالا بخونه. یعنی جز بخش اختیاری باشه که بشه ازش گذر کرد. اما اون قسمت اختیاری که میشه پیگری از راه قانونی! و اون مسولیت هایی که قانون و اجتماع بر عهده ی ما گذاشته باید انجام شه . مثلن اون کار شما که رفتین خودتون جلو ماشینو گرفتین جز بخش اختیاری و اون قسمت که از طریق قانون پیگری کردین اجباری که اولی رو منم باهاتون موافقم که خوب آدم با هر کسی ارزش درگیر شدن نداره چون بازی برابری نیست. چون در هر دو صورت آسیب دیدن یا آسیب زدن اون آدم هایی مثل ما هستند که خوب زحمت کشیدن و یه چیزایی واسه باختن دارن وگرنه مثلن من آدمایی رو دیدم که به عنوان مثال اگه بره زندان واسش اهمیتی نداره چون کار خاصی بیرون داره و چیزی واسه باختن ندارن. پس این قسمتو موافقم و تو اون قسمت اختیاری باید حف الناس!!! رو هم رعایت کرد یعنی ببینیم انجامش برای اطرافیانمون و خودمون هزینش چطوره! اما خب من یه عادتمه دیگه جایی که بتونم حقمو بگیرم می گذرم و جایی که احساس کنم دارم میگذرم چون نمی تونم یا می ترسم تمام تلاشمو می کنم که نگذرم و تا تهش برم چون نمی تونم بعدن باهاش کنار بیام.
    یادمه اون اوایل که اومده بودم تهران یعنی ۳ سال پیش زیاد به اوضاع سرقت با اینکه اینجا بهم می گفتن اهمیت نمی دادم تا اینکه یه روز تو بی آر تی کیف پولمو زدن خوشبختانه به دلیل یه خصوصیاتی! که دارم سری چک کردم و فهمیدم که کی بوده و شروع کردم با عجله تو ایستگاهی که پیاده شده بود اتوبوسو نگه داشتمو و رفتم دنبالشو پیداش کردم زنگ زدم ۱۱۰ و گفتم که اینجوری من دارم اون شخصو تعقیب می کنم و مساله اینه که کیفمو زده! به من گفتن ما تو هین حرکت نمی یایم! باید مکان فیکس آدرس بدی و طرفو متوقفش کنی!!! حالا فک کن اون موقع ساعت ۵٫۳۰ صبح بوده و آدم های زیادی تو خیابون نبودن منم اون لحظه قیافه اون طرفو می دیدم و ترسیدم چون دقیقن به نظر چیزی واسه باختن نداشت! بالاخره با یکی دو تا سرباز که داشتن می رفتن سر پست هماهنگ کردم و طرف و گرفتم و تا مامورا برسن کلی طول کشید اما اومدنو گششتنش و چون کیف رو تو راه انداخته بود و من هواسم نبود نشد چیزی رو ثابت کنم و اونا هم زیاد جدی نبودن و براشون اهمیت نداشت اما پول های من پیش طرف بود بماند که طرف کلی تهدید کرد که می کشمت و فهمیده بود من کجا زندگی می کنم و می یام سراغتو!!! البته خوب تهدیداش معلوم بود جدی نبود! اما ولش کردنو گفتن اگه شکایت کنی این می تونه اعاده حیثیت کنه و بری خودت شر می شه منم چون قانونن مدرکی نداشتم و از طرفی شاید ارزش بیشتر ادامه دادنو نداشت بیخیال شدم. و رفتم تشکیل پرونده دادم که چه مدارکی و چه چیزایی ازم زدن و کجا بوده و چجوری تا قسمت اجباریشو که مسول آدم به طور کامل انجام بگیره یادمه بعد ۲و۳ ماه برام نامه اومد از قوه قضاییه که بیا مجرمارو گرفتیم و اسم دو نفر تو بخش مجرم نوشته شده بود رفتم دیدم یه عده زیادی اونجانو همه هم دارن شکایت می کنن علیهشون. به یارو گفتم آقا ولی این طرف که کیف منو نزذه!! برگشت با عصبانیت گفت مگه تو خسارتتو نمی خوای چه فرقی می کنه! و برام جالب بود آدم هایی که می دونستن شاید اون دو نفر دخل خیلی ها رو آورده باشن اما سارق مال اونا نبودن اما خیلی راحت داشتن تایید می کردن و هر لحظه اوضاع اونا بدتر می شد کار ندارم که اونا ادم بدی بودن و سزاشون بود یا نه اما این عدالت نیست برگشتم گفتم من نمی خوام تو این بی عدالتی شریک باشم برای یکی دو نفر توضیح دادم که بابا اینا با موتر سرقت می کردن و آیا مورد شما اینجوری بوده! و مطمئن هستید بالاخره البته بماند که خوب من مال زیادی از دست نداده بودم شاید هزینه ای که بر من وارد شد از لحاظ مالی ۲۰۰ تومان بود اما ترجیح دادم که شکایتمو پس بگیرم شاید یه نفر اونجا به خودش بیاد. اما در کل باهاتون موافقم هرکسی ارزش درگیر شدنو نداره حتی اگر حق با شما باشه ممکن قانون مشکل داشته باشه اما تا موقعی که قانون هستش باید بهش تمکین کرد و اجرا بقیشو فک کنم باید رعایت کرد یه ضرب المثلی هست که می گه “اگه با خوک کشتی بگیری مهم نیست که می بری یا می بازی چون در هر دو صورت نجس میشی! فکر کنم در مورد این قضیه که شما گقتی صدق می کنه . جانب احتیاط رو باید در نظر گرفت مخصوصن تو جامعه ای که امنیت از ابعاد مختلف اجتماعی و اقتصادی اخلاقی و … خانوم ها بسیار کمتر هستش شما بیشتر رعایت کنین و بی گدار به آب نزنین . در ضمن ما هم طمئنن جانب احتیاط رو رعایت کردیم و بی گدار به آب نزدیم شاید تکست این قضیه یه خورده ژانگوبر بازیش زیاد باشه اما حواسمون جمع بود که چقدر هزینه ممکن بدیم 😉 موفق باشید 🙂 به امید بهبود قوانین و اعمال کننده هاش و به امید جا افتادن این فرهنگ که حق گرفتنیه نه دادنی! 🙂
    راستی از همه مهمتر هم پیشگیری هستش گاهی باید حواسمون رو هم بیشتر جمع کنیم که خوب نسبت به کیس های متفاوت این قضیه متفاوت اما خب باید حوامونم باشه اونجایی که می شه رعایت کرد رعایت کنیم تا حقمون خورده نشه تا بعد راه بیفتیم دنبالش . بالطبع پیشگری بهتر از درمان هستش! 😉 مثلن من دیگه حواسمو حسابی تو بی آر تی و مترو جمع می کنم اینم خودش یه مسولیت اجتماعی که کمتر از اون پیگری و تشکیل پرونده و انجام وظایف قانونی نیست که حتی بیشتر هستش!

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +4 (from 4 votes)
  5. محمود گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    راستی این کامنت اگه یه خورده که چه عرض کنم زیاد اشکالات املایی و گرامری و عیره داره و همچنین پیوستگی مطلبش خوب نیست (واسه این که تو چند تایم مختلف کامل شده و یه جوری به هم پینه شده!) عذر ما را پذیرا باشید 🙂 ایشالا هیچ وقت حق کسی خورده نشه! تا بخوایم بیفتیم دنبالش! آرزوی محال که محال نیست!:)
    بهروز بازم ممنون از اینکه خوب و هدفمند می نویسی منتظر اون خبرای خوبت هم هستیم 😉

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +3 (from 3 votes)
  6. آذین گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    آقای برادر محمود

    من با بخش اعظم گفته هات موافقم و جدا خوشحالم از اینکه میبینم هنوزم آدمی با این طرز تفکر تو این مملکت پیدا میشه.
    همونطور که گفتی گرفتن حق که متاسفانه تو شرایط فعلی ما بسیار دشوار شده یه معامله دوجانبه است که باید آدم سود و زیانشو با هم در نظر بگیره. اما متاسفانه شرایط الان به گونه ای شده که بیشترش ضرره تا سود.
    یه مثال برات می زنم. ما توی دانشگاه یه استاد عوضی داشتیم که به زور از دانشجوها سو استفاده می کرد. مثلا ما مجبور بودیم برای گرفتن نمره درس ایشون یه تحقیق ارائه بدیم و مقاله اش کنیم. بعد یکی از بچه از قضا یه تحقیق مرتبط بااین درس داشت که خیلی هم عالی بود و تو یه ژورنال معتبر پذیرفته شده بود برای چاپ. به استاد گفت من اینو انجام داده ام قبلا. میشه برای درس شما ارائه بدمش؟ استاد فرمودن فقط به شرطی این اجازه رو بهت میدم که به ژورنال ایمیل بزنی و اسم منو بعنوان نویسنده مقاله ات اضافه کنی. دوست ما هم زورش اومد و گفت نه. بدبخت رفت یه تحقیق جدید از اول با دردسر انجام داد و در نهایت هم استاد چون میدونست اون شاگرد اول ورودیه و خیلی تابلو میشه اگه بخواد بندازدش بهش حداقل نمره رو داد که فقط پاس بشه.
    جالبه که توی همه ورودی ها با همه دانشجوها به نوعی بدرفتاری کرده بود و از هرکس یه جوری سو استفاده می کرد.
    دانشجوها هم به خاطر اینکه ترم آخر با این یارو طرف بودن و نمیخواستن فارغ التحصیلیشون عقب بیفته برای خودشون دردسر درست نمیکردن و بهش باج میدادن. اما بعدش میدونی چی شد؟
    وقتی دوره ما تموم شد شنیدم یه سری از پسرا با هم قرار گذاشتن. سر راهش سبز شدن و گرفتن تا میخورد زدنش!
    یعنی دلم خنک شد! اینم یه جور گرفتن حقه! قبول دارم که اصلا منطقی نیست ولی تنها راهی بود که اون موقع پیش پای بچه ها بود.
    ببین یه ماجرای دیگه که برات بگم اینه که توی اینترنی ما نباید در ماه بیشتر از ۱۰ تا کشیک بدیم. یعنی قانونا حتی اگه تعداد اینترن ها کم باشه و چند تا از شبای ماه بدون اینترن بمونه بازم بیمارستان حق نداره ما رو مجبور کنه که بیشتر از ۱۰ تا کشیک بدیم. ولی این اتفاق توی بعضی بخشای جراحی می افتاد و بچه ها نمیتونستن حرفی بزنن. چون خیلی ساده زورشون به دانشگاه نمیرسید.
    زمانی که ما اینترن بودیم توی بخش داخلی یه بیمارستان دولتی کار میکردیم که اتفاقا در حال خصوصی سازی بود و بخش داخلیشو با تقسیم سهام داده بودن به استادای ما. استادا هم برای اینکه بخش درامدزا بشه تعداد تختها رو دو برابر کرده بودن. یعنی یه افتضاحی شده بود. از صبح تا بعداز ظهر مث سگ میدویدیم بازم زورمون نمیرسید همه کارای مریضای بخشو انجام بدیم. به هر حال وقتی دیدیم داره بهمون ظلم میشه و حقوق ما که زیاد نشده فقط سودی که به جیب استادا میره بیشتر شده برداشتیم یه نامه نوشتیم به معاونت آموزش دانشگاه تا چند تا اینترن دیگه به ما اضافه کنن و یه رونوشت هم فرستادیم برای ریاست دانشگاه. نوشتیم به داد ما برسین.
    بعد فکر میکنی چی شد؟
    تنها کاری که دانشگاه کرد این بود که یه کپی از نامه ما رو که به خط من هم بود! فرستاد برای رئیس بخش! رئیس بخش هم یه استاد عصبی بود که طبیعتا نمره ما دست ایشون بود و در پایان دوره ریشمون گروی ایشون بود و باید از دست مبارک ایشون نمره میگرفتیم.
    یه روز رئیس بخش همه اینترن ها رو جمع کرد. نامه رو خوند. مسخره کرد. یه سری تهدید کرد و بعد وضع ما از اونی هم که قبلش بود بدتر شد! به همین سادگی!
    اونقدر از این مثالها توی دوران تحصیل و کار برام پیش اومده که اگه بخوام بگم مثنوی هفتاد من کاغذ میشه.
    ببین من قبول ندارم که فقط بشینیم بگیم مردم به این وضعیت عادت کرده اند. باید ریشه یابی کنیم ببینیم چرا مردم به این روز افتاده اند؟ دلیلش چی بوده که اینطور حاضر شده اند ار حقشون بگذرند.
    مثالی که در مورد راننده تاکسی ها زدی به کرات برای من اتفاق افتاده. من اوایل یه عالمه بحث میکردم توضیح میدادم سعی میکردم نذارم حقم ضایع بشه ولی باورت نمیشه که چه حرفهای توهین آمیزی در جواب میشنیدم. (متاسفانه حرفای توهین آمیز زبون ما اکثرا روی خانوما میچرخه!!)ببین آدم تا یه جایی اعصایش میکشه بعد از اون میگه …لق یارو! بذار بگیره بره خرج دوا درمون کنه!! اعصاب من که بیشتر می ارزه.
    ببین یه دلیلش اعصاب آدمه اما یه دلیل دیگه و مهمترش اینه که اونقدررررر از این مثالها زیاده که آدم اگه بخواد باهاشون مقابله کنه باید دقیقا از صبح تا شب با مردم دست به یقه باشه. مثلا من با یکی از اساتیدمون توی مطبش قرار داشتم. نزدیک میدون ونک. اومدم توی خیابون مطب ماشینمو پارک کرده ام پیاده شده ام یه یارو اومده میگه پول بده من پارکبانم. بهش گفتم اگه شما پارکبانی چرا لباس فرم تنت نیست؟ چرا به من قبض نمیدی؟ من پولو به کی دارم میدم آخه؟ بعدش که اومدم این طرف خیابون برم سراغ کارم نگهبان ساختمون روبرویی میگه خانوم برو یه پولی بهش بده بر میداره ماشینتو خط میندازه!!!
    البته که من زیر بار زور نرفتم و فقط رفتم ماشینمو بردم تو یه خیابون دیگه پارک کردم اما نمیتونستم هم ساعت ۸ شب برم دنبال مجری قانون. کار خودم داشت دیر میشد.
    و دلیل آخر که اونم از دو تای قبلی مهمتره اینه که پشتیبانی قانون متاسفانه بسیار اندکه. و گاهی وقتا همونطور که خودت گفتی حتی گاهی برعکسه!
    برای این آخری هم مثال دارم. ولی دیگه اینجا قابل نقل نیست.
    در آخر میخوام بگم برای این جور مسائل اجتماعی نمیشه یه دستورالعمل کلی صادر کرد. نمیشه یه نسخه واحد پیچید. تو همون دانشگاه که کلی به ما زور میگفتن ما بارها حقمون رو گرفتیم. اما احساس میکنم هر چی آدم سنش بالاتر میره بیخیال تر میشه. چون تجربیات تلخش بیشتر میشه و حوصله و اعصابش کمتر و وظیفه اش در قبال اعضای خانواده اش بیشتر.
    در نهایت اینکه: خیلی دوست دارم بدونم ۱۰ سال دیگه آدمی با تفکر محمود کجای این مملکت ایستاده؟ آیا جایی هست که شایستگیشو بدونن و به حرفش ارزش بدن؟ آیا جایی هست که با تصمیماتش بتونه تغییری برای یه جمعی ایجاد کنه؟ یا اینکه مث خیلی از محمودهای خوشفکر دیگه ترجیح داده این مملکت رو ترک کنه؟
    یادم باشه ۱۰ سال دیگه از بهروز بپرسم! 🙂

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +5 (from 5 votes)
  7. لیلا گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    باسلام
    ببخشید یه سوال مرتبط با تخصص شما داشتم اگه پاسخ بدید ممنون میشم. من توی یه وبلاگ کامنت گذاشتم با ایمیلم. حالا ممکنه که ایمیل من حک بشه و اگه کسی وارد باشه میتونه ایمیلم رو حک کنه یا به اطلاعات لپ تاپم دسترسی پیدا کنه؟ البته نگرانیم از اینه که وبلاگ متعلق به یک شخصیت دروغین بود.
    با سپاس فراوان از مطالب خواندنی و تجربیات ارزنده که در اختیار میگذارید.


    پاسخ:
    نه خیر، صرفن با به اشتراک گذاری ایمیلتون خطری شما رو تهدید نمی‌کنه. مگر اینکه پسورد ایمیلتون رو از روی کامپیوتری که مال خودتون نیست وارد کنید.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 2 votes)
  8. بهروز گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    به آذین و محمود:

    من این مجموعه کامنت‌های شما دو تا رو که خوندم اولش طبق روال معمول می‌خواستم برم زیرشون پاسخ بنویسم، ولی راستش نمی‌تونم. محتوای این سه تا کامنت طویل شما خیلی رفته رو اعصابم؛ مجموعه‌ای از خاطره‌هایی که هر کدومش فقط گند می‌زنه به اعصاب آدم 🙁 هر جور پاسخی هم در واقع منتهی میشه به تعریف کردن خاطره‌های جدید که محتوای مشابهی دارن و همه‌مونم زیاد ازشون داریم.

    راستی منم هم به شدت تو کف این سوال آخر آذینم: «خیلی دوست دارم بدونم ۱۰ سال دیگه آدمی با تفکر محمود کجای این مملکت ایستاده». البته از ابعاد مختلف.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +6 (from 6 votes)
  9. محمود گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    سلام دوباره
    بهروز و آذین –>
    آذین خانوم حرفات کاملن صحیح و تجربه هات بازخوردی از وضعیت فعلی بود که بر جامعه ما حاکمه. دقیقن مشکل اینه که خرابی ها تو ابعاد مختلف بر هم تاثیر می ذاره. و این از تنزل اخلاق تو جامعه نشأت می گیره که سرمنشأ اونم نابود شدن سیستم آموزشی و خراب کردن این سیستم و نشونه گرفتن اون توسط افرادی که منافع خودشون رو دنبال می کنن هستش. الان تربیت درست انسان تو این جامعه میشه گفت کاری نشدنیه چون سیستم مدارس و دانشگاه و جامعه طوری که حتی اگر پدر و مادری تمام تلاششون رو بکنند که اخلاق و خوب بودن و مفاهیمی درست رو به فرزند انتقال بدن جامعه کاری می کنه که یا اونا هم مثل بقیه! بشند یا اینکه انقدر سرخورده بشن که یا گوشه نشین بشن! یا به دامان بداخلاقی های جامعه بازگردند و در قالب اهداف سیستم گام بردارن. می دونی اتفاقن قوانین جامعه ما کمتر مشکل داره! بیشتر آدم هایی که اجرا رو به عهده دارن اثرگذارن. تو صحبت هاب قبلی مشکل من جایی بود که قانون وجود داشت حالا اینکه نمی خوان پیشو بگیری یه بخث دیگست. این تجربیاتی که گفتی فکر می کنم با اون صحبت بخش اجباری و اختیاری که گفتم مخالف نباشه . خب شما بخش اجباری رو انجام می دی! و می بینی که اصلن قانونی در کار نیست و یا اینکه نمی تونی کاری از پیش ببری اما این ها هزینه ایجاد می کنه برای همون سیستمی که جلوت واستاده! این تمرینی برای خودته که حس حق طلبیت از بین نره! اینکه جواب بگیری یا نه یه بحث دیگه بود اما وقتی این عمل که باید اعتراض کرد باید حق رو طلب کرد اگه اپیدمی بشه تو همون دانشگاهی که گفتی شاید ۵ نسل دیگه به ثمر برسه! و اون بخش اختیاری که حالا که سیستم با اون فرد خوب برخورد نمی کنه خودمون یه کاری کنیم که البته اون کار باید افراطی گری نباشه و معقول باشه! چون این خودش می تونه بی قانونی رو باب کنه! که بی قانونی واقعن خیلی بدتر از بدقانونی هستش! که تو این موردی که گفتیم که رفتن یه تنبیهی استادرو کردن خوب لازم بوده اما یادمون باشه چیزی که قانونمند نباشه می تونه خودش مخرب بشه بعد یه مدت. ببین اصلاح سیستم کار یه شب نیست کار یه نسل هم نیست! سال ها زمان می بره وشایدم به ثمر نرسه اصلاح حتی یه قانون گاهن معادل نابودی زندگی یه وکیل یه خقوق دان که تمام زندگیشو می ذاره تا موفق شه و گاهی هم نمی شه! و آیا چون ممکن نشه نباید تلاش کرد؟!
    کلن من نظرم اینه که باید رو بازگرداندن اخلاق تو جامعه تمرکز کرد مطمئنن سهم من نوعی ممکن اثر نزدیک به صفر مطلق! رو جامعه داشته باشه اما رو خود من که اثر داره! تو یه ری مسایل شاید برای اینکه به پایه های نظام متصل هستش! کاری از پیش نتونی ببری که اونم تو این چند سال نقض شده! چون ایجاد هزینه خودش کار بزگیه. مطمئنن اون نامه ای که شما زدی اون ایستادن اون پسر جلوی استاد و تلاش بیشتر برای اینکه زیر بار زور نره و اسم اون طرف رو تو مقالش نزنه! درسته هزینه برای خود ادم ایجاد می کنه اما اگه بارها و توسط آدم های مختلف انجام بشه اگه الگو بشه کم کم اثرشو می ذاره کم کم اون آدم سواستفادگر به خودش می یاد که انگار داره اوضاع تغییر می کنه و دو راه داره یا خودشو با اوضاع وفق بده یا اینکه می ره به سمت حذف شدن . من بیشتر تمرکز صحبت هام روی این بود که بتونه آدم تو دوره بر خودش جلوی تبدیل ارزش به ضد ارزش رو بگیره و در ادامه حتی این تغییراتی رو که انجام شده بتونه برگردونه به حالت درستش! و در کل من در مورد اینکه کارهای ما چقدر می تونه اثرگذار باشه نظری ندارم اما فکر می کنم حداقل رضایت قلبی خودمون رو در پی داره! فکر می کنم ما سهم خودمون رو نسبت به انسان هایی که در قبالشون مسئولیم انجام می دیم سهممون رو نسبت به نسل بعد. سهممون رو نسبت به اون آدم هایی که زحمت می کشن تو این کشور و کار خودشون رو خوب انجام دادن چون بچه شمال هستم بزار مثالم اینجوری باشه اون روستایی ساده و پاکدلی که سهم خودشو تو سیر کردن مردم این کشور ادا می کنه و تو فراهم شدن شرایط برای اینکه من نوعی تحصیل کنم و اگاهیمو افزایش بدم انجام داده و از من انتظار داره انتظار داره که اون زمان خودشو و جسم خودشو و خیلی چیزارو فدا کرده تا من نوعی برم جلو اونم از من انتظار داره که منم کار خودمو مثل اون درست انجام بدم و اونم اثرشو تو زندگیش ببینه که خوب متاسفانه فعلن نمی بینه! بیشتر از اینکه رسیدن به حق و گرفتن حق اهمیت داشته باشه اثرگذاری گرفته شدن یه حق تو ایجاد امید تو اطراف دور و بر به نظر من مهمتره!

    “در آخر میخوام بگم برای این جور مسائل اجتماعی نمیشه یه دستورالعمل کلی صادر کرد. نمیشه یه نسخه واحد پیچید. تو همون دانشگاه که کلی به ما زور میگفتن ما بارها حقمون رو گرفتیم. اما احساس میکنم هر چی آدم سنش بالاتر میره بیخیال تر میشه. چون تجربیات تلخش بیشتر میشه و حوصله و اعصابش کمتر و وظیفه اش در قبال اعضای خانواده اش بیشتر.”

    این جملت رو موافقم و بزار کامل کنم درسته نمی شه یه دستور العمل کلی صادر کرد چون اینجا قانونمند نیست و پِِر کِیس باید دید که بهترین تصمیم چیه. می دونی من نمی گم به هرقیمتی باید حقتو بگیری نه چون بودن آدم هایی از این دست تو سیستم لازمه اگه قرار باشه مثلن تو به اعتراضت ادامه می دادی تو اون داستانی که تعریف کردی باعث مثلن خدای نکرده اخراجت می شد و اون وقت شما شاید تو لحظه یه هزینه ای رو برای سیستم ایجاد میکردی اما بعد یه مدت فراموش می شد و اثرگذاری رو کم تر. باید اگاهانه عمل کرد ببینی که چقدر می تونه مفید باشه. مطمئنن تحمل اون ظلم ها باعث شده الان حداقل ما راضی باشیم که خوب تو جامعه دکترا یکی هست که سهم خودشو داره انجام می ده و اون آدم که سهم خودشو انجام داده تو اون مثال من که کارش تامین برنج مصرفی ما بوده! راضیه ازت! باز هم تاکید می کنم گاهی حق ها با هم همپوشانی و حتی متضاد هستند گاهی باید از حق خودت بگذری تا یکی دیگه حقی رو که برگردنش داری رو ادا کنی کلن پیچیدست اما مطمئنم هممون تو ذات خودمون می دونیم تو لحظه چی درسته و چی غلط! من شک دارم ظالم ترین آدم ها تو جهان درست و غلط ور اشتباه گرفته باشن! بحث منافع مطرحه برای خودشون دلیل دارن اما تو ضمبر خودشون می دونن کاری که انجام می دن درست نیست!
    اینو گفتم که بگم صحبت هایی که من اینجا می کنم دلیل بر این نیست که من خودم به همشون عمل می کنم اما چون حس می کنم درسته سعی می کنم ترویجشون بدم و سعی می کنم خودمم به رفتارم اضافشون کنم اما خوب مسلمن من یه ادم پرفکت نیستم که هیچ خیلی ازش فاصله دارم! می دونی مهم نیست که آدم یه چیزایی رو از کی می شنوه و اینکه اونی که می گه خودش عمل می کنه یا نه و چه بهتر االبته که خودش عملگرا باشه اما مهم حقیقت ماجراست اینکه روشنایی و تاریکی با هم اشتباه گرفته نشه! حتی اگر منافع من نوعی تو تاریکی باشه! ضد ارزش باعث افتخار نشه! چیزی که تو جامعه ما باب شده! و از همه مهمتر این صحبت ها برای اینه که بتونیم رفرش کنیم همدیگرو و یادآوری کنیم بهم چی درسته و چی غلط! می دونی گاهی یادمون می ره مثلن من خودم گاهی یادم می ره یه کاری میکنم که اشتباهه چون اونقدر هنوز قوی نشدم که این عقاید تمام لحظات همراهم باشه! پس حرف زدن و بحث و بررسی یه خوبیش اینه که نمی ذاره بر عقاید درست تو ضمیر ناخوداگاه و حتی خودآگاهمون بر اثر دیدن پلشتی ها و پلیدی ها غبار بشینه و اونقدر این غبار زیاد شه که جاشو با زستی ها عوض کنه! این صحبت ها و این بحث ها این پیدا کردن آدم های خوب و نگه داشتنشون دور و بر خودمون باعث میشه هی همدیگرو تحریک کنیم وقتی یکی امیدش کم می شه هی اون غبارها رو که گفتم از دل هم بزداییم بخاطر همین نمی شه تنهایی کاری کرد هی باید این دایره رو بزرگترش کرد 🙂
    هرچقدر بتونی خودتو قوی تر کنی و با تلاش بتونی وزنه ی سنگین تری باشی خوب اثرگذاریت می تونه بیشتر باشه و هرچقدر تیم قوی تری داشته باشی بیشتر و بیشتر 🙂

    و بحث دیگه که بهش اشاره کردی مستقیم و غیر مستقیم بحث اینه که هر کس چقدر می خواد هزینه پرداخت کنه آیا ارزششو داره که تمام خودتو فدا کنی برای بهبود اوضاع جامعه؟! یا اینکه نه ترجیح می دی اوضاع رو برای خودت بهتر کنی؟ که این بسته به خیلی چیزا داره!! به امید داشتن به تغییر به اینکه ارزششو داره یا نه؟! که این با همون بحث رفتنو موندن معادل می تونه باشه و مطمئنن کسی که می ره و کسی که می مونه ممکن جفتشون تصمیم درستی گرفته باشن!!! که این خودش بحث جدایی رو می طلبه. و من خودم مطمئن نیستم که چی درسته شاید یه روزی رو اینم بحث کردیم. در مورد اون سوالم خیلی بهش فکر میکنم باید دید زمان و تجربه و سرخوردگی ها و موفقیت ها و کلن گذر زمان با اتفاقاتی که می افته چه اثری روی ادم ها می ذاره اما خوب یه حرفایی و نظراتی تو لحظه ی فعلی دارم که خوب شخصیه اینجا نمی تونم جواب بدم 🙂
    خیلی نوشتم چون محیط عمومیه روم نمی شه ادامه بدم: دی اما چند تا نکته دیگه رو هم حس می کنم باید گفت: که چون دوباره حجم صحبت زیاد می شه به چند تا نقل قول اکتفا می کنم(این جمله آخر نمی دونم چرا این حسو داد که رو منبرم تا منو با سنگ نزدن بیام پایین چون کلن از سخنرانی بالامنبری خوشم نمی یاد:دی )

    من هیچی دیگه نمی گم فقط نقل قول می کنم تو تکست حق مطلبو ادا کردن سخته اما اینجوری شاید منظور بهتر برسه 🙂 و بهروز و آذین خانوم جواب سوالشون رو تا حدودی بگیرن 😉

    یه داستان:

    کنار خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مانده ذهنی که اب دهنش کش اومده بود و ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش میخواد دگمه بالای پیراهنش رو ببنده ! اما چون ظاهرخوب و تمیزی نداشت همه ازش اکراه داشتن و فرار میکردن !

    دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با چند تا مامور وسط چهار راه ایستاده بودن و داشتند صحبت میکردند ! یکی از اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش احترام میذاشتن !
    .
    .
    این عقب مونده ذهنی رفت وسط خیابون و به اونها نزدیک شد و از همون سرهنگی که اشاره کردم خواست که دگمه اش رو ببنده ! سرهنگ بیسیم دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دگمه پیراهن اون معلول ذهنی رو بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اونهمه همکار و مردم به اون عقب مونده ذهنی سلام نظامی داد و ادای احترام کرد ! اون عقب مونده ذهنی که اصلا توقع اینکار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و بطرف پیاده رو اومد … لبخند و احساس غروری که توی چهره اش بود رو هیچوقت فراموش نمیکنم ! بعد از این قضیه با خودم گفتم کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ رو یاد داشت میکردم تا با نام بردن ازش تقدیر کنم ! اما احساس کردم اگر فقط بعنوان یک انسان ازش یاد کنم شایسته تر باشه ! این کار جناب سرهنگ باعث شد اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم که هنوز انسانهایی با روح بزرگ وجود دارند ! ….. زنده باشی جناب سرهنگ !
    تمام!

    یه شعر از سهراب سپهری!

    مثل کبریت کشیدن در باد
    زندگی دشوار است

    من خلاف جهت آب شنا کردن را،
    مثل یک معجزه باور دارم.

    آخرین دانه کبریتم را می‌کشم در این باد
    هر چه بادا باد!
    سهراب سپهری

    خورشید کم‌کم بالا می‌آمد و قمارباز یکبار دیگر با دست خالی، از پای میز قمار کنار می‌رفت. فردا قمار دیگری بود.
    و باز قمارباز ثانیه‌ها، دقیقه‌ها، ساعتها، روزها … که تنها داراییش بود را بر روی میز قمار زندگی می‌گذاشت و با سرنوشت قمار می‌زد.
    چه کسی می‌توانست بگویید که او برنده است یا بازنده؟!!!
    راستی ملاک برد و باخت در این قمار چه بود؟!!!
    شاید فقط خود او می‌توانست قضاوت کند!!!…

    و آخریش :

    godisnowhere
    .
    .
    .
    god is no where!
    or god is now here؟!!
    .
    .
    optimistic or pessimistic? that is the question?!! 😀
    equivalent to : To be, or not to be: that is the question!! ;)d
    .
    .
    Of Course , don’t have forgotten Realistic

    گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت !
    پرسیدند : چه می کنی ؟
    پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !
    گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد !
    گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
    پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد !
    دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست . . .

    مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده‌ای را به خود جلب می‌کرد همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه‌نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد. حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیه‌نشین تعویض کند. باد‌یه‌نشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، با ید به فکر حیله‌ای باشم.روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری می‌کرد، در حاشیه‌ی جاده‌ای دراز کشید. او می‌دانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور می‌کند. همین اتفاق هم افتاد…
    مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد. مرد گدا ناله‌کنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخورده‌ام نمی‌توانم از جا بلند شوم دیگر قدرت ندارم.
    مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد. مرد متوجه شد که گول بادیه‌نشین را خورده است. فریاد زد: صبر کن! می‌خواهم چیزی به تو بگویم.
    بادیه‌نشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
    مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمی‌آید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن. برای هیچ‌کس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی.
    بادیه‌نشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟
    مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درمانده‌ای کنار جاده‌ای افتاده باشد. اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد. بادیه‌نشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند، اسب اصیل را به صاحب واقعی آن پس داد.
    تو این داستان جمله آخر اهمیتی نداره! چه خوب تموم شه چه بد!

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +6 (from 6 votes)
  10. آذین گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    بهروز:
    اول خودت شروع کردی داداش!
    محمود:
    واقعا از اینکه وقت گذاشتی و حوصله کردی جواب دادی ممنون. به خصوص اون نقل قولهای آخرش خیلی زیبا بود. من بخصوص از این قسمت هم خوشم اومد:
    “وقتی یکی امیدش کم می شه هی اون غبارها رو که گفتم از دل هم بزداییم”
    موفق باشی.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +5 (from 5 votes)
  11. نیوتیش گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    آقا بهروز، فک کن چقد وبلاگت طرفدار داره که کامنت اول گذاشتنش اینقد افتخار میاره واسه ما…!!!


    پاسخ:
    اختیار دارید این چه حرفیه. من تو دلم کلی قند آب میشه وقتی میام میبینم کسی کامنت گذاشته!

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +6 (from 6 votes)
  12. لیلا گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    با سپاس فراوان از وقتی که گذاشتید.
    موفق (تر) باشید.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +4 (from 4 votes)
  13. افسانه گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    این شعر تقدیم به همه اون کسایی که هرچقدر هم که ناملایمتی میبینند بازم باامید دنیایی بهتر قدمی هرچند کوچک برمیدارند

    خرم آن غماربازی که بباخت هرچه بودش
    نه بماند هیچش الا هوس غمار دیگر


    پاسخ:
    سپاس افسانه خانوم، البته اگر دلخور نمیشید من این شعر مولانا رو که خیلی دقیق و :
    عالی انتخاب کردید اصلاح کنم:
    خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش
    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +4 (from 4 votes)
  14. محمود گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    حسن انتخاب شعرتون جای تحسین داره کاملن مرتبط و با معناست 🙂

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 4 votes)
  15. افسانه گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    به جان خودم گفتم غمار نیست و قماره ها، این اثر نوشتن املاءاز رو کتابه 🙂 این که خوبه امتحان تحلیل سازم رو هم توش غلط املایی داشتم و مردم از خجالت استادم 🙁
    ممنون از اصلاحت چرا ناراحت، تازه خوشحالم شدم چون نمیدونستم غلط حفظم شده اونم شعری که همش سر زبونمه

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 4 votes)
  16. محمود گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    خداحافظ پسر 🙂 چه زود تموم شد 🙂 طوری اومدی تو یه ماه جا باز کردی که انگار همیشه بودی! و انگار نه انگار که چند سال اینجا نبودی! البته خوب چون همیشه بودی! و طوری رفتی انگار باز همیشه بودی! و الان خلأ رفتنت رو احساس می کنم! انگار نه انگار که فقط چیزی بیشتر از یه ماه رو فقط اینجا بودی! هر چتد که همیشه بودی! هر چند که فرقی نمیکنه این اومدن و رفتنا و همیشه خواهی بود! اما واسه موفقیت واسه ساختن آینده بهتر باید رفت راکد بودن پوسیدگی مییاره. موفق باشی پسر 🙂 به امید طی شدن زمان و فرا رسیدن دیدار به سرعت نور! 😉 خوشحالم که تو مسیری که رفته بودی خدشه ای وارد نشد و کارات درست شد و تونستی برای ادامش با دلی آرام و قلبی مطمئن دوباره تلاش کنی اینبار شاید با دغدغه هایی شیرین تر! ار قبل 😉


    پاسخ:
    پاسخ باشه برای چت‌های خصوصی 😉

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +5 (from 5 votes)
  17. نیروانا گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    خیلی خوب بود.
    البته بعضی وقتا پیگیری جواب نمیده. دوست مامان من در اثر بی دقتی دکتر سر عمل جراحی زنان، یه بلاهایی سرش اومد ناگفتنی!! دکتر هم صداش رو درنیاورده بود تا این خودش کشف کرد و گند قضیه درومد. بعد حدود ۳-۴ سال درگیر دادگستری و شکایت و وزارت بهداشت و اینا بود، دکتره برای اینکه پروانه ش باطل نشه رفته بود پول داده بود به قاضی و بازرس و خلاصه همه رو خریده بود! آخر سر این بنده بعد ۴ سال دیگه واقعا راهی جز بیخیال شدن نداشت.


    پاسخ:
    یعنی دیگه غلط کنم از این پست‌ها بنویسم! یه عالمه کامنت ناامید کننده با اخبار و خاطرات آزار دهنده 🙁

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 4 votes)
  18. .../ گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    سلام
    امام خمینی یه جمله فوق با حال داره ” ما موظف به ادای تکلیف و وظیفه ایم نه مامور به نتیجه ”
    هر وقت از دست بی نظمی تو محل کارم قاطی می کنم سعی می کنم فرض کنم شعارم این جمله است.

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 4 votes)
  19. پرتابه گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    سلام بهروز جان
    روزگارت خوش
    من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
    پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: -3 (from 3 votes)
  20. ناهید گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    آقا محمود این نکته برای من سواله… شما از جانب من ازش بپرس. 🙂
    شما از قرار زیر بار قسط و خرج و برج زندگی کمرت خم نشده ها!! :))
    وگرنه یه حساب انگشتی میکردی میدیدی که دوسال رفت و آمد به کلانتری با پول بنزین و … نمی ارزید به یه گوشی که احتمالاً همون حدود های ۳۰۰ می ارزیده …
    ولی یه وره مغزم داره تحسینش میکنهبرای خلاقیتی که این روزها مردم سرزمینم فدای نون درآوردن و درگیری با روزمرگی کردن…


    پاسخ:
    یعنی وقتی شمای خواننده بعد از خوندن این متن اومدی میگی «یه حساب انگشتی میکردی میدیدی که فلان…»، من نویسنده احساس میکنم تمام این مدت داشتم بادمجون واکس می‌زدم…

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: -2 (from 4 votes)
  21. ناهید گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    آقای نویسنده، حوصله ندارم یه داستان مشابه تعریف کنم از دزدیده شدن ماشین عموی بنده و تنها موندن در دیار و سرزمینی که یک عمر خدمتشو کرده و در هآخر جوابی که بهش دادن این بود که نگرد آقا اگه چیزی هم پیدا کنی غیر از اتاقکش چیز دیگه ای نیست و عموی بنده هم مثل دوست شما فقط حدود سه – چهار روز وقت داشت تا ماشینشو احیا کنه و با چه دردسرهایی تونستیم رد ماشینشو بگیریم و با یه اکیپ درشت اندام! کلی فیلم بازی کردیم تا رد ماشین عمو رو تا ورامین گرفتیم که هنوز طرف به قوطی حلبی تبدیلش نکرده بود… و تازه طرف تونست فرار کنه ولی اون درشت اندام های کرایه ای ساعتی همراه ما بدرد خوردن و… یه کتکی زدن… که از قرار نصفشو تعریف کردم القصه… :))
    اومدم بگم بخاطر واکسی که گاهی وقتا رو سر مردم و یا یه بادمجون از خدا بی خبر میزنی میام سربسرت میذارم وگرنه ۱۵% آمار خواننده ی بیشتر پیجت رو مدیون تبلیغات منی به دوستای دورو نزدیکم!!! 🙂
    گفته باشم یه بستنی بدهکارمی!!!
    بقول یکی از دوستام که گوشی اونم بردن ولی به خوش اقبالی دوست شما نبوده، مشکل از نبود به مردمیه که حس میکنن بهشون نیاز ندارن بغیر از انتخابات و تبلیغات و غیره! پس یه وقتایی این حساب انگشتی بکار میاد!!!
    جون من یبار دیگه واکس بزن :))))))

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: +2 (from 2 votes)
  22. ناهید گفته:

    Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568

    نبود احترام به مردمیه که…

    VA:F [1.9.17_1161]
    Rating: 0 (from 0 votes)

محل نوشتن نظرات