خسته و کوفته و پر از امید و ناامیدی توام، برگههای ترجمه شده رو برداشتم و گذاشتم توی کیفم.
– آقا فرشید کاری نداری؟ دارم میرم.
– نه داش بهروز، به سلامت. اینقدر هم نگران نباش! اگه شد که چه بهتر، اگه نشد هم مهم نیست؛ همین جا عشق کن!
خستهتر از اون بودم که براش توضیح بدم «عشق»، «کردنی» نیست…
VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 0.0/5 (0 votes cast)
VN:F [1.9.17_1161]
ارسال شده در مورخ ۱۲ آبان ۸۸ توسط نیمهمست | موضوعات: روزمره | نظرات: ۱۳ نظر