Wordpress Themes

سکوت

پر کن پیاله را؛ کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی‌برد…
من با سمند سرکش و جادویی شراب،
تا بیکران عالم پندار رفته‌ام؛
دیگر شراب هم،
جز تا کنار بستر خوابم نمی‌برد…
با این هم تلاش و تقلا و تشنگی
با این که ناله می‌کشم از دل که آب… آب…،
دیگر فریب هم به سرابم نمی‌برد…

اینجا نشسته‌ام، روی صندلی کنار پنچره‌ای که کاری از دستش بر نمی‌آید. هوا بس ناجوانمردانه دلگیر است…
احساس می‌کنم «تمام شد»، همه‌ی چیزهایی که تمام چند سال گذشته‌ام را ساخته بودند، حالا دیگر زندگی همان چیزی است که قرار بود نشود.
وقتی یکی دو هفته‌ای از تنها ماندن در خانه می‌گذرد، دوباره شروع می‌شود، سایه‌روشن‌هایی که می‌آیند و تلنگری می‌زنند و می‌روند.

خواب شب‌ها سخت می‌شود، وقتی ناخود‌آگاهم نیمه‌شب با معصومیتی کودکانه بیدارم می‌کند تا قافیه یا سجع جدیدی را که پیدا کرده، تحویل من بدهد. و من که پدر بودن بلد نیستم، تا به زبان خودش حالیش کنم که «تمام شد». حالا فقط مثل پدر سالمی که کودکش از درد ناله می‌کند، از «به خواب رفتن» شرم دارم؛ اما از بیدار ماندن هم رنج می‌کشم…

خودم هم کم‌کم به سختی باور می‌کنم که زمانی پا به پای این کودک تا صبح دنبال چیزی می‌گشتم که کار نیمه‌کاره‌ای را تمام کنم. عشق چه می‌کرد با ما…
حالا هیچ کسی نیست و خانه همان سکوتی را دارد که روزی برای داشتن یک ساعتش، کوه‌های زمخت سردشت را بالا و پایین می‌کردم. اما حالا دیگر آنقدر کشش ندارم از که از در و دیوار بپرسم چرا همیشه خشت آخری که روی یک دیوار ِ از بیخ و بن کج گذاشته شده، هیچ شانسی برای نیفتادن ندارد…

VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 0.0/5 (0 votes cast)
VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 0 (from 0 votes)

مناظره!

بـه پـیـشگـاه خـداونـــد بنــده‌ای بـردنـد                کـه نامـه‌ی عـمل او تـباه و درهــم بـود!

بگفـت از چـه ز ابـلیـس پیــروی کـردی؟                بگـفــت پـیــروی او  ز  عــهــد آدم بــود!

بگفت بهـر چه ایـنـقدر باده می‌خوردی؟                بگفــت بـاده‌ی گلـگون علاج هر غم بود!

بگفـت در پی زن‌هـای هــرزه می‌رفـتی                بگفت بهر فـقـیـر ازدواج چــون سم بود!

بگفت سد هوس را به جهد نشکستی               بگفت آه زین سد که سخت محکم بود!

بگفـت از چـه نـهادی به راه دزدی پای؟                بگفـت خــرج زیـاد و در آمــدم کـم بــود!

بگفـت بـه کـه  تـرا در  جهـنـم  انـدازم                بگفـت زنـدگـی‌ام بـدتــر  از جهـنـم بود!


* شعر از ابوالقاسم حالت، اگه درست یادم باشه…

VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 0.0/5 (0 votes cast)
VN:F [1.9.17_1161]
Rating: +1 (from 1 vote)

Salvation

امروز ترمیناتور ۴ رو هم دانلود کردم و دیدم. بعد از مدتها فکر می‌کنم یه فیلمی دیدم که ارزش دیدن داشت! البته خود حاجی  ( آرنولد شواتزنگر ) دیگه به علت سن بالا و مشغله‌ی سیاسیش توی این فیلم نقش اصلی رو نداره ولی خب حدود یک دقیقه به صورت نمادین بازی می‌کنه. هرچند ترمیناتور بدون آرنولد ترمیناتور نمیشه ولی خب محتوای فیلم و دیالوگ‌هاش واقعا عالیه. یه تلنگر به ما آدما که روز به روز زندگیمون داره «ماشینی‌تر» میشه.

ماشین‌هایی که کم‌کم کنترل «زندگی» رو به دست می‌گیرن…

بعضی دیالوگ‌های فیلم واقعا قشنگه، مثلا وقتی قهرمان داستان از «آدم‌ها» می‌خواد که “!Just stay alive.

یا فرمانده‌ای که در برابر تصمیم‌های خشک مافوقش مقاومت می‌کنه:

They want us to make cold, calculated decisions. But we are not machines. And if we behave like them, then what is the point in winning

و البته آخر فیلم:

What is it that makes us human? It’s not something you can program. You can’t put it into a chip. It’s the strength of the human heart. The difference between us and machines

از لینک‌ مستقیم زیر می‌تونید این فیلم رو دانلود کنید. از اونجا که این کار غیر اخلاقیه، و از طرفی هم ما که از اینجا نمیتونیم این فیلم رو به صورت قانونی خریداری کنیم، بی زحمت ۳ تا صلوات نثار اموات کارگردانش بکنید!!!

Download

VN:F [1.9.17_1161]
Rating: 0.0/5 (0 votes cast)
VN:F [1.9.17_1161]
Rating: +1 (from 1 vote)