سوزش
میشینم پشت میز، لپتاپو باز میکنم، کلید پاور رو میزنم. یه بوق طولانی، ۲ تا بوق کوتاه؛ یه صفحهی سیاه… خدایا! این بوقها چقدر برام آشنائن… یه دفعه یادم میاد از پارسال، و متوجه میشم که این بوقها رو کی شنیده بودم. چشمهامو میبندم، کف دستمو میذارم روی پیشونیم: «دوباره سوخت…»
وجودم کلا سیگنال منفیه.
طی یک سال گذشته، لپتاپم سوخت، بعدش گوشیم سوخت، بعدش فلشام سوخت، بعدش Mp3 پلیرم سوخت. بماند که هر کدومش چقدر ضرر زد. از چند روز پیش دوباره گوشیم خراب شده، و امروز برای دومین بار لپتاپم سوخت.
دارم دیوونه میشم، سعی میکنم مثل همیشه بخندم… اما این دفعه واقعا سختتره…
همیشه وقتی اعصابم خیلی به هم ریخته، یا «بیداد» گوش میدم، یا «همایون مثنوی». این دفعه اوضاع یه کم فرق میکنه؛ چون هیچی ندارم که باهاش اینارو گوش بدم، نه گوشی، نه Mp3، نه لپتاپ. دارم منفجر میشم… ساعت نزدیک ۲ نصف شبه. خوشبختانه امید امشب تو خوابگاهه. لپتاپشو باز میکنه، Mp3 خودشو وصل میکنه، و «همایون مثنوی» رو میریزه روش. حس میکنم شاید برای چند دقیقه، یه کم بهتره. یه نگاه به قیافهی داغونم میکنه، یه لبخند، و میگه:«فقط سیگار…!». میخندم. یه بالش و یه قلم و کاغذ برمیدارم و از پلهها میام پایین، به سمت نمازخونه. نه خدا…! هنوز ۱۰ تا پله رو نرفتم که صدای گوشی چپ قطع میشه. هدفون امید هم دست من خراب شد. انگار امشب حق مصرف داروی مسکن هم ندارم.
به همین یه گوشی اکتفا میکنم، مجبورم. میام توی نمازخونه. بچهها دارن درس میخونن. بر خلاف قبل با هیچ کس سلام علیک نمیکنم. یه گوشه میشینم فکر میکنم. یه کم طنز آمیزه…
این که خودم برای ۷-۸ نفر لپتاپ و گوشی و Mp3 و فلش خریدم و هیچ کدومشون همچین مصیبتی نکشیدن؛
این که چرا هر سال موقع تحویل تمام پروژهها باید این اتفاق بیفته؛
از همه جالبتر، اینکه «حالا باید چیکار کنم؟»
اما جدای از همهی این حرفا، بیشتر ذهنم مشغول اینه که انگار از سر شب، دلم برای حضور چیزی شبیه یه موجودیت «زنانه» تنگ شده. یاد حرف عارفه میفتم:«آدمیزاد موجود عجیبی است؛ گاهی دلش برای چیزی تنگ میشود که اصلا وجود نداشته!»
صدای بغضآلود شجریان حواسمو میاره سر جاش:
بوَد آیا که خرامان ز درم باز آیی
گره از کار فروبستهی ما بگشایی
نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
…
یادم میاد که اومدم اینجا تا یه چیزی بنویسم؛ شروع میکنم:«میشینم پشت میز…»

۲۸ خرداد ۸۸ @ ۴:۳۷ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
در مورد این بند اخر نوشته ت، شاعر علیه الرحمه فرموده:
حتا اگر نباشی می آفرینمت! چون ان که التهاب بیابان سراب را. در ادامه می گوید: ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخ ای، با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟
۲۸ خرداد ۸۸ @ ۴:۳۷ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
اصلام می شود: چون آن که التهاب بیابان…
۲۸ خرداد ۸۸ @ ۴:۳۸ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
اصلاح می شود: اصلاح می شود
۲۹ خرداد ۸۸ @ ۹:۲۹ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
با تو
ای دوست
در طی بهار…
بهار در درون توست …
در جایی میان نرمی
نگاهی مهر آمیز
و دلی …
لرزان از شور دیدار
تو، زندگی هستی
و هر لحظه حضورت
کسی را به ساحت عشق
مشتاق می کند…
به گذشته بنگر
در حال جاری شو
و آینده را هدایت کن
بگذار عشق اللهی
روزهای هستی تو را
چو پیچک اقاقی
در آغوش بگیرد
سلامی بجوی
تا در این راه …
با دوستی ابریشمی همسفر شوی.
۲۹ خرداد ۸۸ @ ۵:۰۳ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
واقعا بدبختی من همه رو شاعر میکنه؟ ای کاش بمیرم شاید همه فیلسوف بشن…
۵ تیر ۸۸ @ ۸:۵۷ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
میدونی چرا سیگنالت کلا منفیه؟ چون همش غر می زنی:D
در عوض اینجوری حال لپ تاپ ندارا رو میفهمی
۱۳ تیر ۸۸ @ ۱:۲۶ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
سلام بهروز.دلم برات خیلی تنگ شده.بابا بی خیال.البته من خیلی خوب درکت میکنم چون تا سالها فک می کردم از من بدشانس تر وجود نداره. هنوزم تا حدودی همین طوره.اما چند وقتی که طرز فکرم اصلاح کردم.چون به این نتیجه رسیدم که شانسم شانسی سراغ کسی نمیاد.همه چی تو این دنیا قانون داره.این طرز فکر من بود که برای بدشانسی می آورد.این افکار منفی و پالسهای منفی ذهن من بود که کل بدبختی ها و بدشانسی ها رو از سراسر دنیا جذب می کرد.پس خوش بین باش دوست من گاهی اوقاتم روزگار می خواد حال آدمو بگیره و به جاش یه صبر و حوصله و هزار چیزه دیگه بهش بده.در کل سختی ی که آدمو مرد می کنه آماده برا زندگی.
و کلا هیچ موفقیتی بدون سختی به دست نمی یاد؟ در ضمن مدت ها بود برا کسی کامنت نمی ذاشتم اما دست به قلمم(کیبرد) کردی.;-) البته وقت نکرده بودم به وبلاکت سر بزنم با شناختی که ازت دارم فک می کنم الان دیگه بعد از ۲ هفته از این دپرسی خارج
شده باشی اما به این چیزایی که گفتم فک کن ارزشش امتحان کردنو داره.
در ضمن همیشه اینو به خاطر داشته باش که یه رفیق داری که همیشه می تونی روش حساب کنی.فقط یه اشاره
۹ دی ۸۹ @ ۶:۲۷ ب.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
If you don
۲۵ دی ۹۲ @ ۲:۲۹ ق.ظ
Warning: count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable in /home/nerda943/public_html/dalvandi.ir/blog/wp-content/plugins/gd-star-rating/code/blg/frontend.php on line 568
salut je suis un petit étudiante de la spain j’ai trop aimer ton web page ainsi les nuances extraordinairement sur l’article la page . Vraiment je vous remercie pour l’dirigeant de ce web-site